سربداران

اینجا شب است و سیاهی

اشک است و گرسنگی

در کوچه های تاریک و دلتنگ

نه سرودی نه بوی بهاری

دشت ها سراسر از لاله های سرخ

دیریست آوازها خشگیده در گلو

خستگی از چشم های خسته پیداست

دیگر نشانی از هیاهوی انقلاب نیست اینجا

دلا خون گشت

فریاد در گلو مرد

تو گفتی مرا فریاد کن

من درد مشترکم

حال نگاهم کن

سحرگاهان سر دارم

به من از سرگذشت سربداران گو

ندا سر می‌دهد یاران

رفیقان فقط یک راه در پیش است

که دست در دست هم

با ظلم بستیزیم

 

سیاهکوه

POST A COMMENT.