دل‌نوشته ای از داخل

ازمادران با خط شکسته یاد کنیم!

فصل برگهای زردافتاده برزمین، فصل سردشدن ولرزیدن، فصل خیس شدن بالهای پرندگان. اما شاعری نسروده بود که پاییزمیتواند سرخ وخونین هم باشد. به پاییز مانده بود که لرزه براندامها افتاد. مادریک کلمه گفتند؛ بیا. وقتی رسیدم یک ساک سورمه ای کنارجاکفشی بود. صدای پردرد مادر دلم را لرزاند. اشکها بردرودیوارخانه می ریخت.دستم راگردن مادر حلقه کردم. پدربه پیشانیش میزند.خواهربه زمین چشم دوخته بود به اشکهایی که ازپهنای صورتش می ریخت. من با بهت بسیاربه ساک زل زده بودم . کنارکدامتان بمانم. دستهای کدامتان را بگیرم. مادربا کمک ناخن صورتش را نقاشی میکرد. پدر که نمیدانم این زخم تازه درکجای دلش چنگ انداخته بود به خودش می پیچید.دوباره چشمم به ساک سورمه ای افتاد ساکی که خزان را به خانه آورده بود.آهسته بلند شدم، ساک رابرداشتم به زیرزمین رفتم. مادربارها درصندوق را برایم بازکرده بودند. یک کوزه که زمانی دورش راشادی سبزمی کردید.دوشمعدانی نقره کوب و چندبقچه. همه را حفظم . این بقچه پسربزرگم است.این دخترانم واین یکی پسری که کم دیدمش. ودردهای مادر. همه درصندوق بودند. ساک سورمه ای هم داخل صندوق رفت. ازپله های زیرزمین که بالا آمدم مادررا دیدم گله ای نداشتند ساک باید به صندوق میرفت. لب حوض نشستیم. شعله های آتش دل مادرکه زبانه می کشید، به هیزمهای دل پدرهم گرمیداد. داغ دل مادرآب میخواست.اشکهای مادرازگونه ها می سریدند وبه آب حوض می پیوستند و صدای دردناکی درهوا می پیچید. شاید وجود مادربود که داشت آب می شد. اشک‌هایمان خیس شدند. مادرقبلا هم اینجا گریه کرده بودند،شاید هرشب. ازپشت پنجره پدرنگاه میکردند،اما به هیچ جا!این چندساعت خودخوری چقدرپدررا آب کرده بود. چای همه سردشد. چراغی روشن نشد.تلفن زنگی نخورد وکسی به درنکوفت.

مادران بسیاری با ساک به خانه برگشته اند و درتنهایی خودشان اندوهشان را می گریستند.درپی این‌همه دردی که کشیدیم ،کسی ناتوان نشد وضجه ها پایانی نداشت. بودن درآن شب کشداروسمج کارآسانی نبود،اما باید تیرگی این شب را به صبح میرساندم. شاید فردا بتوانم مادررا دوباره به زندگی بدوزم. با نخ پیراهن کبوترسفیدم مادررا به زندگی گره زدم. غافل ازاینکه پنج شریان قلب مادربا سرب داغ مزدوران وپاسداران سرمایه ریش ریش شده بود ونخ دوامی نداشت. مادر،همان گونه که روزاول باشمادربهشت زهرا برمزاردختران جوانتان آشنا شدم ،روزآخرهم دربهشت زهرا به شما تلخ ،سخت وبا دریغ بسیاربدرود گفتم. دلم برایتان تنگ میشود بیش ازحد. روی صندوق، گلدان شب بو گذاشته ام. شب بو، گل امانت‌داری است. رفیق مادرعزیزم میخواستم ازشما زیاد بنویسم، اما کم آوردم. وسعت وعمق درد شما را کلمات نمی دانند.ازشما باید با خط شکسته نوشت.

شهریور ۱۴۰۰

Website Comments

  1. فصل های بیداد
    Reply

    فصل ها ی بیداد
    چو راه ومسیرِ طبقاتی
    واضح و روشن گشت ز مهرسرشت
    دریغ است درشکوفا سرخ بهاران اش
    «یاد مادران را با خط شکسته نوشت.» !

POST A COMMENT.