پاسخ به سؤالات – چرا سازمان فدائیان(اقلیت) با پیوستن حزب کمونیست کارگری به آلترناتیو سوسیالیستی مخالف است؟

پاسخ – سازمان ما به‌عنوان یک سازمان کمونیست، از تمام تجارب جنبش کمونیستی، این حقیقت را آموخته است که هر سازمان سیاسی را باید نه به‌حسب آنچه که خود ادعا می‌کند و عناوین و القابی که به خود می‌دهد، بلکه به‌حسب مواضع نظری و سیاسی و عملکردش مورد ارزیابی قرارداد. حزب کمونیست کارگری ادعا می‌کند که یک حزب کمونیست است و به سوسیالیسم باور دارد. ببینیم مواضع نظری و عملکرد این سازمان با ادعاهای آن انطباق دارد؟

از “انقلاب دمکراتیک پیروزمند” و “جمهوری دمکراتیک انقلابی” تا انقلاب انسانی و حکومت انسانی” در بر همان پاشنه می‌چرخد.

از دیدگاه سازمان ما حزب موسوم به کمونیست کارگری از همان بدو موجودیتش تابه امروز نه حزبی کمونیست بوده است و نه کارگری. مواضع امروز این حزب به‌رغم تمام انشعابات و ادعاهای جدید، شکل تعدیل‌یافته‌تر و راست‌تری از همان مواضعی است که اتحاد مبارزان کمونیست هنگام تشکیل حزب کمونیست داشت. واژه‌ها تغییر کرده‌اند، مضمون راست آن اما همان است که بود. این‌که این حزب امروز مواضع یک سازمان لیبرال را در عرصه نظری و عملی اتخاذ کرده است، از آسمان نازل نشد. ریشه در این سازمان داشته و عقب‌گردهای بیشتری از همان مواضعی است که فرضاً در جریان تشکیل حزب کمونیست داشت. ادعای گروه‌ها و سازمان‌هایی که از این حزب جدا شدند و چنین القاء می‌کنند که گویا این حزب تحت رهبری فردی به نام تقوایی به مواضع کمونیستی پیشین این حزب پشت کرده است و یا اشکال به کنگره دوم این حزب بازمی‌گردد، تحریف واقعیت است. کسی که بخواهد واقعیت را بداند، باید به مواضع اولیه آن به هنگام تشکیل حزب کمونیست  رجوع کند.  تیر ماه سال ۶۱ در جریان اتحاد کومه‌له و اتحاد مبارزان کمونیست، سازمان ما در چندین نوشته مواضع نظری این جریان و شیوه حزب‌سازی‌ آن را مورد نقد جدی قرار داد. در نوشته‌ای تحت عنوان “کاریکاتوری از برنامه حزب کمونیست”، مواضع خرده‌بورژوائی این جریان را به‌نقد کشید. در این نوشته نشان داده شد، حزبی که به نام کمونیسم وعده تشکیل آن داده می‌شود، خواهان یک انقلاب اجتماعی و حکومت کارگری در ایران نیست و بر طبق برنامه‌اش وعده ” انقلاب دمکراتیک پیروزمند” و استقرار یک “جمهوری دمکراتیک انقلابی” را می‌دهد که چیز دیگری جز حفظ همین نظم سرمایه‌داری موجود به‌اضافه  یک جمهوری بورژوائی  نیست. به‌رغم پافشاری سازمان ما، آن‌ها هیچ‌گاه حاضر نشدند ترکیب طبقاتی این انقلاب دمکراتیک پیروزمند و مضمون طبقاتی قدرت سیاسی را نشان دهند. اما چیزی پوشیده نبود. ادعا می‌شد که این “جمهوری دمکراتیک انقلابی” بر “حاکمیت مردم” بنا شده و “حق حاکمیت مردم” از طریق “شوراهای مردم” اعمال می‌شود . در همه‌جا واژه بی‌سروته و ماورای طبقات “مردم”، جای طبقات را گرفته بود. البته آن‌ها بعدها تغییراتی در برنامه خود دادند ، اما تغییری اساسی در مواضع آن‌ها رخ نداد. اکنون آن چیزی که تغییر کرده، “انسان” جای مردم را گرفته است.

نکته دیگری که سازمان ما در نقد خود برجسته کرد، شیوه حزب‌سازی آن‌ها بود. سازمان ما تأکید می‌کرد که حزب طبقاتی کارگران را نمی‌توان جدا از طبقه کارگر در روستاهای کردستان تشکیل داد. اگر چنین حزبی بخواهد تشکیل شود، نه حزب کمونیست خواهد بود و نه ربطی به طبقه کارگر خواهد داشت. اما این گرایش که هیاهو و جنجال‌آفرینی همواره یکی از خصائل بارز آن بوده است، حزب خود را تشکیل داد و به همگان وعده می‌داد که به‌زودی در ایران طوفان به پا خواهد کرد. اما ادعاهای بی‌پایه خود را به ایران هم محدود نکرد، وعده داد که به‌زودی در همین یکی، دو سال آینده انترناسیونال خود را نیز برپا خواهد ساخت.

اما روشن بود که با هیاهو نه حزب طبقاتی کارگران تشکیل خواهد شد و نه شوخی تشکیل انترناسیول به‌جایی خواهد رسید. می‌بایستی حدود یک دهه بگذرد تا خودشان اعلام کنند حزبی که قرار بود هم کمونیست باشد و هم کارگری، نه کمونیست بوده و نه کارگری، بلکه با ناسیونالیسم ریشه‌داری در درون خود عجین بوده و از کارگرانی هم که قرار بود به حزب بپیوندند خبری نشده است.

وقتی‌که کار به این مرحله رسید، حزب جدیدی به نام حزب کمونیست کارگری را تشکیل دادند، تا گویا وعده‌های تحقق‌نیافته را عملی کنند. اما در اینجا نیز نه گامی به‌پیش بلکه به عقب، به قهقرا برداشته شد. مدتی گذشت و برخلاف وعده‌های پرطمطراق، از کارگری شدن حزبشان خبری نشد.

اکنون دیگر اما کومه‌له‌ای هم که به‌هرحال یک سازمان توده‌ای مبارز در کردستان بود، در میان آن‌ها نبود و هر چه پایگاه توده‌ای‌شان محدودتر شد، یکسره به پنداربافی روی آوردند. طبقات تدریجاً در تحلیل‌های این حزب کنار گذاشته شدند و سناریوسازی  نیروهای سیاه‌وسفید، جای طبقات را گرفت. در این پنداربافی که ربطی به واقعیت عینی جامعه ایران نداشت، ادعا شد که  اتفاقات خارق‌العاده‌ای در ایران می‌خواهد رخ دهد “وقوع سناریوى سیاه در ایران یک احتمال واقعى است.” نمونه و تجربه‌ای هم برای آن نیست و ما باید برای آن چاره‌جوئی و اقدام کنیم. حکمت نوشت “اما من سناریوى سیاه را به وضعیتى اطلاق می‌کنم که در آن صحبت نه بر سر تحول جامعه، بلکه بر سر تخریب چهارچوب مدنى جامعه برخلاف میل و اراده مردم و در متن عجز و استیصال عمومى است.””به نظر من مهم‌ترین فاکتور، نحوۀ اضمحلالِ جمهورى اسلامى و آوار سیاسى‌اى است که از آن به جا میماند. ماحصلِ تخریب جمهورى اسلامى، بوجود آمدن یک صفحه سیاسى خالى براى برقرارى یک دولت جانشین نیست. بلکه پیدایش طیفى از دستجات و جریانات مسلح اسلامى است که در صحنه میمانند و براى حفظ قدرت خویش، چه بطور سراسرى و چه در شکل تقسیم کشور به مناطق تحت تصرفِ دستجات مختلف، وارد جنگ با یکدیگر میشوند و از آن مهمتر جلوى جنبش مردم قد عَلم میکنند. هر جریان و آلترناتیوى که بخواهد با سقوط جمهورى اسلامى بعنوان دولت ایران عمل کند، باید بتواند اینها را از میدان به در کند. منحل کند. دستجات مسلح و خانخانى نظامى صرفاً به این احزاب اسلامى منحصر نخواهد ماند. اگر این فضا بوجود بیاید و نسبتاً به طول بینجامد، آنوقت طیف وسیعى از باندها و فرقه‌هاى سیاسى، جریانات قومى و اوباش نظامى به صحنه میریزند.”

اما در این معادله طبقات در کجا قرار دارند و نقش طبقه کارگر چیست؟ آن‌ها نقشی ندارند. آنچه هست برخی “نیروها” هستند که نقش نیروهای سفید و برخی دیگر سیاه را بازی می‌کردند و در این یا آن دسته‌بندی جای می‌گرفتند. “بعضى نیروهاى اجتماعى خصلتاً به سناریوى سیاه تعلق دارند و بعضى در وقوع سناریوى سفید ذینفعند.” این‌ها که هستند؟ نیروهای سیاه، اسلام‌گرایان و قوم‌گرایان و دسته‌های نظامی‌اند و نیروهای سفید طیفی از چپ‌ها، لیبرال‌ها، خودمختاری‌طلبان کردستان و مهم‌تر از همه جریان به اصطلاح سلطنت طلب است که ”از همه نیروهای اپوزیسیون بورژوائی به قدرت نزدیک‌تر است .”

اگر حشو و زوائد این سناریوی سیاه‌وسفید زده شود، نگرش غیر طبقاتی و فرا طبقاتی آن، آشکار و عیان است. چگونه باید صف‌بندی‌های سیاسی را تعیین کرد؟ به‌حسب سیاه‌وسفید بودن‌شان و نه ماهیت طبقاتی احزاب و سازمان‌های سیاسی. جریاناتی هستند که به مدنیت باور دارند. آن‌ها سفیدند و آن‌هایی که به مدنیت باور ندارند سیاه‌اند.

اما این سیاه‌وسفید کردن به چه دردی می‌خورد؟ نیروهای سفید باید تعهد و بیانیه می‌دادند که جلوی سناریوی سیاه را خواهند گرفت. چون این سناریوسازی بیش از آن ذهنی بود که واکنشی را برانگیزد، کسی پاسخی به آن نداد. اما حزب کمونیست کارگری چون خیلی احساس قدرتمندی می‌کرد اعلام می‌کرد “مستقل از اینکه اپوزیسیون چه می‌کند، حزب کمونیست کارگرى باید رأساً تعهد خود را به جلوگیرى از سناریوى سیاه در جریان سرنگونى رژیم ارتجاع اسلامى اعلام کند…. و در صورت لزوم نظامى براى ختم هرچه سریع‌تر این وضعیت اقدام خواهد کرد.”

درنهایت، پنداربافی که پایه آن بر یک تحلیل ذهنی و خیالی و عدم شناخت از جامعه ایران قرار داشت، تنها نتیجه‌ای که در پی داشت، همکاری رسمی و غیررسمی این سازمان با سلطنت‌طلبان بود که نمونه‌های متعددی از آن در آکسیون‌های مشترک آن‌ها دیده شد.

خلاصه کلام این‌که پنداربافی به‌جایی نرسید، سناریو پوچ از کار درآمد و طوفان فرونشست. حزب کمونیست کارگری بار دیگر به مشکل برخورد کرد. مشکل در کجاست؟ اکنون دیگر کومه‌له ای در درون حزب نبود که مشکلات به‌حساب آن گذاشته شود. چرا حزب کمونیست کارگری به‌جایی نرسید؟ چرا کارگران به آن نپیوستند و تازه آن‌هایی هم که احتمالاً تحت اتوریته کومه له بوده‌اند، حزب را ترک کرده‌اند؟ پاسخ این بار چیز دیگری بود. اشکال نه در حزب و تئوری‌های آن، بلکه به خود کارگران بر‌می‌گردد. حالا زمان آن فرارسیده بود که نقش و رسالت طبقه کارگر برای دگرگونی نظم موجود یکسره انکار شود و حزب بی طبقه، خودش در نقش جایگزینی برای طبقه کارگر ظاهر شود. این کار نیاز به تعریفی از  “کمونیسم نوع جدید” در مقابل “کمونیسم نوع قدیم” داشت.  البته حرف‌های جدیدی نبود. چون یک قرن پیش یکی از مباحث مهم حزب کمونیست روسیه، مسئله رابطه حزب و طبقه، رهبری حزب و حکومت طبقه کارگر و دیکتاتوری طبقه به‌ویژه میان استالین و زینویف بود. اما به‌هرحال گویا می‌بایستی حرف‌های جسورانه‌ و “کفر آلود”ی در جنبش کمونیستی ایران زده شود. “کمونیسم نوع قدیم” می‌گفت طبقه کارگر باید قدرت سیاسی را قبضه کند و خود را به‌صورت طبقه حاکم سازمان دهد، “کمونیسم نوع جدید” که حالا در سیمای حزب کمونیست کارگری ظاهر شده بود، اما می‌گفت، نباید روی این کارگران حساب باز کرد. آن‌ها برای مدت کوتاهی می‌آیند به مبارزه بعد خسته می‌شوند، می‌روند دنبال زندگی‌شان. تشکیل خانواده ‌می‌دهند  و کنار می‌کشند و بعد هم بازنشسته می‌شوند. در نهایت دو، سه ماهی قبل از قیام است که می‌آیند مشت‌هایشان را گره می‌کنند. حزب خودش باید برود قدرت را بگیرد. گروهی از حواریون هم هورا کشیدند که بالاخره داروئی برای رفع خستگی آن‌ها پیدا شد. برای این‌که مستند حرف زده باشیم و ماهیت حزب کمونیست کارگری را نشان دهیم، با پوزش از خوانندگان به ناگزیر باید نقل‌های قول‌های طولانی از دو اثر منصور حکمت که خط راهنما و بنیاد نظری کنونی این حزب را تشکیل می‌دهند، ذکر کرد.

در “حزب و قدرت سیاسی” گفته می‌شود:

“اما من میخواهم اینجا یک سئوال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه (منظور نویسنده، قدرت گیری سیاسی و فعالیت در درون طبقه است) بیش از ٢۰ سال طول بکشد((چی؟ )) یعنی ماشروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران و مثلا کارگرانى که الان ٢۰ و ۲۲ ساله هستند را سازماندهى کنیم. در این صورت بعد از ۱۰ تا ۱۵سال یک عده از آنها بچه دار میشوند، تعدادى مریض میشوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار میکشند. در آخر میبینیم که بعد از این سالها ما ظاهرا از یک طرف آدمها را کمونیست میکنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته میشوند و از کار سیاسى کناره گیرى میکنند. مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمانیابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل میشود که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴۰ و ۵۰ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ۷۰و ۸۰ ایران به قدرت برسیم؟ مگر میشود طى ۵۰ سال یک حزب کمونیستى در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظاری غیر عقلایی بنظر میرسد، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطه حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم. شما کار میکنید و براى مثال در میان کارگران ۲۰ درصد نفوذ پیدا میکنید. اینها بعد از مدتى حوصله شان سر میرود. مگر چقدر میشود آمد و رفت؟ ما خودمان در زندگى سیاسى باقى میمانیم، در حالى که آن کارگرانى را که با آنها کار و فعالیت کرد ایم، میروند. و ما این را در تجربه زندگى سیاسى خودمان میبینیم.” “یکی از ایراداتی که از ما میگیرند این است که پس چه شد آن نفوذى که داشتیم؟” “معلوم است، حوصله همه سر رفت، همه که منتظر نمیشوند تا انقلاب بیاید و آنها را با خودش ببرد. بعد از مدتى تصمیم دیگرى در زندگیشان میگیرند و کار دیگرى میکنند و یا اصلا میگویند این کار نتیجه و فاید اى ندارد. محافل کارگری و فعالین کارگرى که در آن دوره با ما بودند، الان میشنویم که دارند کار دیگرى میکنند.”

شتاب‌زدگی خرده‌بورژوائی غوغا به پا می‌کند و تا تحقیر و خوار کردن کارگران پیش‌ می‌رود. اشکال اما در کارگران نبود. در تفکری است که از قانونمندی‌های مبارزه طبقاتی چیزی نمی‌داند. تصور نویسنده این بود که کارگران در همه حال باید آماده انقلاب باشند و چون چنین چیزی نیست، از کارگران مأیوس می‌شود. در حالی‌که در همه جوامع سرمایه‌داری دو دوران در زندگی سیاسی مردم هر کشوری وجود دارد. دوران رکود سیاسی و دوران انقلابی. در دوران رکود سیاسی مبارزه‌ای بطئی در جریان است. اشکال مبارزه طبقه کارگر در سطحی نازل با مطالباتی محدود و اقتصادی جریان دارد. میلیون‌ها کارگری که در یک دوران انقلابی می‌کوشیدند در صفوف یک سازمان سیاسی جامعه را زیر و رو کنند، دیگر حاضر نیستند همان حماسه‌آفرینی پیشین را داشته باشند، حتی در ابعاد میلیونی از عضویت در سازمان سیاسی طبقاتی خود کنار می‌کشند. اگر هم مثل جامعه ایران دیکتاتوری عریان حاکم باشد، تکلیف کاملاً روشن است. اما همین‌که دوران تغییر کند، بار دیگر همان کارگرانی هستند که فرضاً در یک دوره انقلابی پیشین بودند. کسی که تاریخ جنبش کارگری را مطالعه کند، در همه‌جا این حقیقت دیده می‌شود. برای نمونه، در انقلاب سال ۷ -۱۹۰۵ روسیه پس از شکست انقلاب نه‌فقط آن توده وسیع کارگرانی که به انقلاب روی آورده بودند،  صفوف سازمان‌های سیاسی را ترک کردند و انشعابات و ازهم‌گسیختگی‌های متعددی در درون حزب رخ داد،  بلکه بسیاری از کادرها و حتی برخی اعضای کمیته مرکزی سازمان‌های سیاسی کارگری، صحنه مبارزه را ترک کردند. در این میان دو جناح انقلابی و رفرمیست حزب توانستند، هسته متمرکز و محدود خود را حفظ کنند تا وقتی‌که دوباره دورانی انقلابی فرارسید و طبقه کارگر به انقلاب روی آورد و جلو رفت تا جایی که بورژوازی را سرنگون کرد. در ایران هم وضع بر همین منوال بوده و هست. اما حزب کمونیست کارگری عزم جزم کرده بود در یک دوران رکود سیاسی که کارگران از نظر سیاسی فعال نیستند و آمادگی برای گرفتن قدرت سیاسی  ندارند، خودش برود و قدرت را بگیرد و این نیاز به تجدیدنظر اساسی در مارکسیسم داشت. نیازی نیست که طبقه کارگر قدرت را بگیرد. حزب به نیابت از کارگران این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.

نویسنده ادامه می‌دهد: “اولین نکته‌اى که من می‌خواهم بگویم و شاید کفرآلود به نظر برسد این است که این حزب به قدرت سیاسى نظر دارد و میخواهد قدرت سیاسى را به دست بگیرد و این نه فقط هیچ تناقضى با به قدرت رسیدن طبقه کارگر ندارد، بلکه در اساس تنها راه تصرف قدرت سیاسى توسط طبقه کارگر همین است که از طریق حزب خود به قدرت دست یابد. البته اینکه قدرت‌گیرى حزب میتواند به قدرت‌گیرى طبقه منجر نشود، بستگى به این دارد که آن حزب چگونه حزبى است. من از یک حزب کمونیستى کارگرى حرف میزنم.”

“اولین نکته ای که مطرح است اینست که قدرت حزب یا قدرت طبقه؟ این اولین سؤالى است که کسى وقتى به نتایج این بحث فکر میکند، از ما خواهد پرسید. از ما خواهند پرسید چرا دارید راجع به حزب و قدرت سیاسى حرف میزنید؟ مطابق تئوری سوسیالیستى قرار بود راجع به طبقه و قدرت سیاسى حرف بزنید، شما کمونیستها قرار نیست راجع به قدرت حزبتان حرف بزنید. قدرت حزب، رسیدن قدرت سیاسی به حزب ظاهرا خلاف تئورى سوسیالیستى است. به ما خواهند گفت به دلیل اینکه تئورى میگوید که طبقه کارگر قدرت را از بورژوازى میگیرد و خود را به عنوان طبقه حاکمه سازمان میدهد، معلوم نیست که حزب در اینجا چه موضوعیتى دارد و اصلا چرا از ”حزب و قدرت سیاسى“ حرف میزنید؟

این “ممنوعیت” در رابطه با حزب و قدرت سیاسى فقط در مورد ماست. فقط ما کمونیستها هستیم که وقتى از قدرت‌گیرى سیاسى حرف میزنیم، به ما هشدار میدهند که سر جاى خود بنشینید، شما مطابق تئورى خودتان قرار نیست به عنوان حزب به قدرت سیاسى نزدیک شوید، قرار است طبقه کارگر به قدرت سیاسى نزدیک شود.

ما با این موضع چه در خود جنبش سوسیالیستى و چه در بیرون از ما مواجه میشویم و این تذکر را میشنویم. این جزء ”ممنوعیت“ هاى ما است. اگر پنج نفرناسیونالیست جمع شوند و یک حزب جدید تشکیل بدهند، فورا از گرفتن قدرت سیاسى حرف میزنند و هیچکس هم به آنها ایرادى نمیگیرد، هیچکس!”

بله دقیقاً همین‌طور است قراری نبوده و نیست حتی یک حزب کمونیست واقعی و نه حزب کمونیست کارگری، قدرت سیاسی را بگیرد. یک حزب ناسیونالیست ۵ نفره هم می‌تواند قدرت را بگیرد و حزبی که به ادعای این حزب حتی بتواند ۳ میلیون را هم بسیج کند نمی‌تواند قدرت بگیرد و نمی‌تواند حکومت کند. چراکه حزب، طبقه نیست. حزب کمونیست، بخش پیشرو و آگاه است. پرقدرتمندترین حزب کمونیست، فقط  اقلیتی از کارگران را در صفوف خود متشکل می‌کند. قدرت سیاسی متعلق به کل طبقه است. کسب قدرت سیاسی به این معناست که به‌عنوان اولین گام باید ماشین دولتی بورژوائی درهم‌شکسته شود و به‌جای آن دولتی قرار گیرد که شبه دولت است، دیگر دولت در شکل معمول و مرسوم آن نیست. این بدان معناست دیگر بوروکراسی نباید وجود داشته باشد. طبقه از طریق شوراها و اعمال حاکمیت مستقیم، بوروکراسی را نفی می‌کند. اما حزبی که می‌خواهد به‌عنوان جانشین و قیم طبقه، قدرت را بگیرد، خود تبدیل به سازمانده بوروکراسی، نفی حاکمیت طبقاتی کارگران می‌شود. بحث بر سر تسخیر قدرت سیاسی و به دست آوردن دولت بورژوائی آن‌گونه که حکمت مدنظرش بود، نیست، بلکه نابودی آن است. یک حزب چندنفره بورژوا هم به قول نویسنده می‌تواند به قدرت برسد. چون قراری نیست چیزی را تغییر دهد. بورژوازی ساختار اقتصادی-اجتماعی ساخته‌ و پرداخته خود را دارد. دستگاه دولتی تکامل‌یافته خود را به همراه یک بوروکراسی عریض و طویل دارد که امور او را حتی بدون حزب هم رتق‌وفتق می‌کند. حالا حزب چندنفره‌اش باشد یا نباشد فرقی هم به حال او نمی‌کند. پرولتاریا اما باید تمام این ساختارهای اقتصادی-اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موجود را نابود کند و تازه آنچه را برپا دارد که با وظائف انقلاب اجتماعی انطباق دارد. این وظیفه تنها از عهده طبقه در کلیت آن بر‌می‌آید و نه حزب. روشن است که نظر حکمت ربطی به سوسیالیسم و مارکسیسم نداشت.

نویسنده حتی این ادعا را ندارد که لااقل اکثریت کارگران از حزب حمایت کنند، یک اقلیت هم کافی است، اما برای این‌که ظاهراً اسمی هم از کارگر برده شود، باید اقلیتی مؤثر باشد. “اقلیت مؤثر و بُرائى از کارگران، اقلیتِ با صدایی از کارگران و اقلیت فعالى از کارگران” این‌ها دیگر توجیه است. “اقلیت مؤثر” “برا و با صدا”.

اصل بحث حکمت در عبارت دیگری خود را نشان می‌داد: “آیا گرفتن قدرت سیاسى تابعى از نفوذ ما در طبقه کارگر است و هر وقت به آن درجه رسیدیم و هر وقت ما بخواهیم می‌رویم و قدرت را می‌گیریم؟ به نظر من نه. حزبى میتواند قدرت را بگیرد که شعور آن را داشته باشد که شرایطى را که در آن قدرت آویزان است و قابل گرفتن است، تشخیص بدهد. اگر این دید را نداشته باشیم هیچ وقت نمیتوانیم قدرت را بگیرد، حتى اگرنیروى عظیمى از کارگران را هم با خود داشته باشیم.”

بلانکیست‌های فرانسوی هم با این صراحت و شفافیت از کسب قدرت توسط یک اقلیت صحبت نکردند.

در نوشته‌ای دیگر “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟” تئوری تکمیل می‌شود و گذار قطعی به لیبرالیسم شکل می‌گیرد.

در این نوشته وقتی‌که نقاط ضعف و قوت حزبشان مورد بررسی مجدد قرار می‌گیرد، چنین آمده است:

“- نکته دیگر، ضعف دیگر، جنبش نسبتاً توسعه نیافته کارگرى است. این ضعف خیلى بزرگى است. کمونیسم میخواهد در کشورى به قدرت برسد که جنبىش کارگرى اش اشکال حتى مقدماتى از تشىکل و اعتراض اجتماعى را به دست نداده است… در ایران کارگر همان تصویر ”کارگر آوردیم دیوارمان را تیغه بکشد“، است. کارگرى که آوردند یک کار به او میدهند و او هم انجام میدهد و مزد میگیرد. کارگر هنوز نتوانسته در جامعه ایران به عنوان یکى از پاهاى بحث اقتصادى، پاى بحث سیاسى، پاى بحث دمکراسى و حقوق مدنى، با نمایندگانش و شخصیتهایش و سازمانهایش حضور بهم برساند… در ایران کارگر منفرد و اتمیزه است. ساختارهاى مبارزه صنفى نداشته و مبارزه دفاعی را نتوانسته سازمان بدهد. در نتیجه یک حفره بزرگ پشت سر کمونیستها بجا میگذارد. میروى جلو براى اینکه یک حرکت اساسى بکنى، می بینى طبقه اى که حرکت دارد به نامش و یا لااقل از طرفش صورت میگیرد، خودش معلوم نیست با چه استحکامى در صحنه است. براى دوره کوتاهى میآیند در صحنه. معلمین، دانشجویان، زنان به طور کلى ممکن است یک جنبش طولانى مدت اعتراضى سیاسى داشته باشند و یا روشنفکران و ادبا بخصوص. ولى کارگر این بخت و آزادى عمل را ندارد که دو سال، سه سال در قلمرو سیاسى پرسه بزند. بالاخره باید سر و ته این پروسه در سه ماه هم بیاید. بیرون این سه ماه ما کارگران را به صورت نیروى زنده فعال حامى این خط نداریم. آن سه ماه داریم، آن سه ماه قیام و شورش و شوراهاى خودبخودى و اتحادیه و مجامع عمومى اى که کارگران دارند مشت گره میکنند و سخنرانى میکنند را همه ما دیده ایم و آن هست، ولى تا آن سه ماه مانده به کسب قدرت، و در غیاب یک جنبش اعتراض کارگرى شکل یافته که آگاهانه از این چپها دفاع کند، این خط چکار میتواند بکند؟… اولین خاصیتى که جنبش کارگرى از چپ حاشیه نشین تحت تاثیر اختناق گرفته این است که خود را غیرسیاسى وانمود کند. در نتیجه حتى اگر به صحنه هم بیاید به آن سرعت به نیروى ذخیره و به اصطلاح به یکى از ارکان این جنبش که میخواهد قدرت را بگیرد تبدیل نمیشود.”

این بی باوری به نقش و رسالت طبقه کارگر را مقایسه کنید با حماسه‌آفرینی‌های جنبش طبقاتی کارگران فقط در دو دهه اخیر و امروز که به‌طور واقعی جنبش کارگری تنها جنبش زنده و فعال و یگانه نیرویی است که درعرصه مبارزه حضور دارد.

اما هدف از این صغرا و کبراچینی چیست و چه نتیجه‌ای می‌خواهد گرفته شود؟ باید رفت پی “نقاط مثبتی” که دست‌به‌نقد نان‌ و آب برای حزب کمونیست کارگری دارد.

“نقاط مثبتى که بخصوص الآن باید روى آن مکث کرد دو رکن اساسى در جامعه است. یکى مسئله سکولاریسم است. مسئله بعدى زنان هستند…. کمونیسم کارگرى به نظر من سر مسئله مذهب و مسئله زن دو پشتوانه در آن جامعه دارد که هیچ‌کدام از جنبش‌های دیگر از آن برخوردار نیستند. ضد مذهبى گری‌اش و دفاع از حقوق زنان. مدرنیسم، سکولاریسم و غیره تبعات اینها است. اگر مدرنیسم حزبى در چیزى ترجمه شود، ضد اسلامى گرى اش، ضد دینى گرى اش، دفاعش از حقوق زنان، و خلاصى اخلاقى براى جوانان است.”

تمام هیاهوی چندساله در مورد کمونیسم و کارگر و وعده طوفان به پا کردن تمام شد و حزب لیبرال مدرنیست و سکولاریست با خواست یک دولت مدرن و سکولار خالص بورژوائی پا به عرصه حیات نهاد. بعد چه؟ لاف‌زنی در مورد پیروزی در یک انتخابات آزاد و دمکراتیک.

“و اگر روند را اینطور ببینیم که به سمت گسترش اعتراضات میرود، میتوانیم فرض کنیم که تناسب قوا به نفع کمونیسم کارگرى می چرخد. در دو شرایط به نظر من شانس سر کار آمدن ما بیشتر از بقیه است:

یکى در شرایط دمکراتیک و انتخابات، و دیگرى در شرایط انقلابى. در هر دو شرایط ما سر کار می آئیم. در هر دوى اینها کمونیسم کارگرى سر کار می آید. من فرض اینکه ما اول باید حضور داشته باشیم تا سر کار بیائیم را بعداً بحث میکنم. فرض کنیم این نیرو توانسته است خودش را به صحنه انتخاباتى آزاد در یک کشورى که جمهورى اسلامى نیست، برساند. در یک پروسه انتخاباتى دمکراتیک، اگر بنا باشد یک چنین پروسه اى در ایران پا بگیرد، ما سر کار میآئیم. حزب کمونیست کارگرى بنظر من بالاترین راى را بین مردمى که آزادانه به پاى صندوقهاى راى رفته باشند، بدست میآورد. سلطنت طلب فکر نمیکنم این شانس را داشته باشد. اشتباه است اگر فکر کنیم که انتخابات به نفع آنهاست و فقط انقلاب به نفع ما تمام میشود. انتخابات هم به نفع ما تمام میشود. و دقیقاً به همین خاطر است که فکر میکنم پاى انتخابات نمیروند، مگر مجبورشان کنیم. پروسه اى که برویم مجلس آزادى برگزار کنیم و در حوزه مختلف کاندید معرفى کنیم و راى مردم را بشماریم، حزب کمونیست کارگرى به عنوان بزرگترین حزب کشور وارد مجلس میشود.”

ببینید چه خیال‌بافی خنده‌آوری! سازمانی که هرگز نتوانسته‌ بود صد نفر را نمی‌گوییم در داخل ایران بلکه در خارج کشور بسیج کند، انقلاب که بشود قدرت در دست او ست. انتخابات آزاد موعود هم که برگزار شود بزرگ‌ترین حزب پارلمان بورژوائی خواهد بود. رقیب آن‌ هم سلطنت‌طلب است که شانس چندانی ندارد. این کمونیسم نوع جدید فقط یک بدبیاری دارد و آن این است که در ایران نه هرگز تحت حاکمیت بورژوازی انتخابات آزادی صورت گرفت و نه جایی حتی برای یک سازمان واقعاً لیبرال و مدرنیست وجود خواهد داشت.

تاکنون باید کاملاً روشن‌شده باشد که تفاوت این “کمونیسم نوع جدید” با “کمونیسم نوع قدیم” چیست. اما ماجرا هنوز ادامه دارد.

خوب، حالا این حزب به‌اصطلاح “کمونیسم نوع جدید” قدرت را هم در عالم رؤیا گرفته است. آیا مشکلی که “کمونیسم نوع قدیم”  با سرمایه جهانی و قدرت‌های امپریالیست داشت، این کمونیسم نوع جدید هم پیدا خواهد کرد یا نه؟ روشن است که نه. چرا که یکی دیگر از وجوه متمایزکننده “کمونیسم نوع جدید” از “کمونیسم نوع قدیم” در همین است و با امپریالیسم و سرمایه جهانی به یک “صلح پایدار” خواهد رسید. توجه کنید!

“اولین مسئله‌ای که به نظر من مهم است این است که این کمونیسم نوع قدیم نیست. به نظرم کمونیسم نوع قدیم در این پروسه اگر هم قدرت را می‌توانست بدست بیاورد، فوراً از دستش میگرفتند. مشخصات کمونیسم کارگرى معاصر در ایران طورى است که بتواند این کار را بکند. اولاً یک سنت اروپاى غربى است. مهمترین سرمایه حزب کمونیست کارگرى این است که یک حزب غربى است. بگذارید این را معنى کنم. حزبى است که ریشه هایش در اندیشه و فرهنگ و مدنیت اروپاى غربى است. … در خصومت فرهنگى و مدنى و نژادى هم با غرب نیست. این اولین سرمایه این جریان است. یعنى در ایران با پیروزى حزب کمونیست کارگرى، مدنیت غربى پیروز میشود. و این خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق‌ترین سطحى رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. … و آن اینست که در کشور را باز کند به روى غرب و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیق ترى با مردم اروپاى غربی و امریکا برسد. شرایطى که هیچ کشورى در خاورمیانه ندارد و نمیتواند هم داشته باشد. این امکان وجود دارد که پیروزى کمونیسم کارگرى در ایران حتى به صورت پیروزى مدنیت غربى، در غرب تصویر شود. براى چه؟ براى اینکه حزبى سر کار می‌آید که همان روز اول برابرى زن و مرد، لغو مجازات اعدام، آزادى بى قید و شرط سیاسى، آزادى فعالیت رسانه هاى جمعى، آزادى مطبوعات، آزادى انتخابات و آزادى تشکیل احزاب و بیانیه حقوق بشر که سهل است فراتر از آن را، اعلام میکند. …. این به اصطلاح غربیگرى و آزاداندیشى حکومت و اینکه این پیروزى جناح چپ اروپاست، پیروزى چپ اروپاست که در ایران تحقق پیدا میکند، پیروزى چپ اروپا و انقلابیگرى اروپاست که در ایران تحقق پیدا میکنتد،اولین گارانتى است. به نظر من اینجاست که ما میبینیم جدالهاى دو دهه بر سر اینکه کمونیسم چیست، میتواند نتیجه سیاسى ملموس داشته باشد. چنین حکومتى باید یک دیپلماسى فوق العاده منعطف و عاقلانه اى داشته باشد به نظر من نباید قصد جنگ و صدور چیزهاى این چنینى را به هیچ جا بکند. باید اطمینان خاطر بدهد که ما با کسى سر دعوا نداریم. یک کشورى باشد که میتواند با شما کنار بیاید. شما فاشیست هستید؟ بارک الله، خوش بحالت! ما میخواهیم اینجا کار دیگرى بکنیم. به نظر من نباید دعوت به مخاصمه بکند. نباید اصلا پاى خصومت با غرب و کشورهاى منطقه برود. راهش این است که یک دیپلماسى منعطفى داشته باشد براى اینکه بتواند خودش را در منطقه به اندازه کافى حفظ کند تا وقتى که آن اعتماد به نفس و ائتلاف بین المللى در دفاع از او شکل بگیرد.”

می‌بینید که “کمونیسم نوع جدید” به چه سادگی مشکلات را حل کرد. اگر بورژوازی اروپائی و آمریکائی “کمونیسم نوع قدیم” را حتی در کشور خودشان تحمل نکرده‌اند و برای سرکوب و متلاشی کردن احزاب کمونیست از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌اند، “کمونیسم نوع جدید” در ایران، از این شانس برخوردار است که مورد حمایت آن‌ها قرار گیرد. البته می‌تواند چنین باشد. چرا که “کمونیسم نوع قدیم” برای سرنگونی نظم سرمایه‌داری مبارزه می‌کند و با سرمایه بین‌المللی در تضاد قرار دارد، “کمونیسم نوع جدید” یک جریان بورژوا لیبرال است و پاسدار نظم موجود. روشن است که یک حزب لیبرال در سیاست خارجی باید در کنار متحدان بین‌المللی خود قرار بگیرد و آن‌ها هم او را در آغوش بگیرند. چون در اینجا دیگر بحثی از مبارزه‌ میان کار و سرمایه نیست.

به تمایزات دیگری هم می‌توان اشاره کرد. از جمله این‌که کمونیسم جدید چون یک تشکیلات لیبرال است، باید یک حزب علنی و حزب شخصیت‌ها باشد که در همین نوشته‌ها مورد بحث قرارگرفته و رهنمود‌های آن صادرشده است.

از این نمونه‌هایی که ذکر شد در دستگاه فکری و نظری حزب موسوم به کمونیست کارگری فراوان می‌توان یافت. این‌ها پشتوانه نظری محکمی برای آقای تقوایی می‌شود که وظیفه خود را تکامل بخشیدن به آن‌ها اعلام کرده است.

سال ۱۳۸۸ این فرصت را برای این حزب فراهم ‌آورد که به اوج “شکوفایی” خود برسد. حزب آماده می‌شود که زیر عبای کروبی و کلاه موسوی سینه بزند. اعتراض طرفداران اصلاح‌طلبان موسوم به سبز زیر شعار رأی من کو؟ از سوی این حزب، انقلاب اعلام می‌شود. بله! “انقلاب عظیمی” که به ادعای این حزب، همه‌چیز را زیر و رو کرده است “انقلاب تا همینجا جامعه را زیر و رو کرده است.” “با پیشروی انقلاب دستگاه سرکوب حکومت ضربه خورده و کل نظام جمهوری اسلامی در آستانه فروپاشی قرار گرفته است.” ناگفته نماند که این انقلاب از سال ۸۸ همچنان تداوم‌ یافته و ادامه حیات کل نظام جمهوری اسلامی که در آستانه فروپاشی بود عجالتاً ده سال دوام آورده است. اما سؤالی که برای حزب پیش آمد، این بود: این انقلابی که کارگران و زحمتکشان در آن مشارکت ندارند و رهبری آن‌ هم در دست اصلاح‌طلبان است، چگونه باید توضیح داده شود. خیلی ساده، همان‌گونه که این “کمونیسم نوع جدید “از “کمونیسم نوع قدیم” متمایز است، انقلاب و حکومت هم دیگر از نوع قدیم نیست، بلکه از نوع جدید آن  است، نه کارگری است و نه بورژوائی، انسانی است. بنابراین “زنده‌باد انقلاب انسانی برای حکومت انسانی!” در همان سال ۸۸  آذین‌بخش اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های حزب شد. اما برنامه عمل این انقلاب انسانی چه بود؟ اعلام شد که “حزب کمونیست کارگری به‌منظور قدرت گیری هر چه بیشتر انقلاب، تثبیت دستاوردهای آن، و تسهیل پیشروی آن در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی خواست‌های زیر را اعلام می‌دارد:

١- آزادی همه زندانیان سیاسی ٢- معرفی و محاکمه علنی عاملین و آمرین کشتار مردم ٣- لغو مجازات اعدام ۴- لغو حجاب اجباری و جداسازی جنسیتی ۵- آزادی بی‌قیدوشرط بیان، تشکل و اعتصاب و تظاهرات ۶- حداقل دستمزد یک‌میلیون تومان”

“این فرمان جنبش آزادیخواهانِ مردم است. این‌ها خواست‌های فوری مردمی است که در صفوف میلیونی به خیابان آمده‌اند و شعار مرگ بر دیکتاتور سر داده‌اند. این حداقل شرایطی است که هرکس که داعیه همگامی با اعتراضات مردم را دارد باید از آن دفاع کند. حزب کمونیست کارگری همه مردم را فرامی‌خواند که در تظاهراتها و تجمعات و اعتراضات و اعتصابات خویش بر این خواستهای فوری تاکید بگذارند.”

البته چیزی فراتر از این مطالبات را هم نمی‌شد از حزب مدرنیست لیبرال، ببخشید، “کمونیسم نوع  جدید” داشت. فقط ممکن است کسی سؤال کند در “این انقلاب عظیمی که در برابر چشمان همگان همه‌چیز را زیر و رو کرده است”، نمی‌شد این حزبی که یکی از پایه‌های قدرت خود را در ضد مذهبی بودن و دفاع از حقوق زنان تعریف کرده بود، لااقل جدائی دین از دولت یا برابری حقوق اجتماعی و سیاسی زن و مرد را به خواست‌های فوری خود اضافه کند تا در ظاهر هم که شده، رفرم بورژوائی مدنظر حزب کمی رادیکال جلوه کند؟ پاسخ قطعاً منفی است. گویا قرار بود که حزب در “حکومت انقلابی موقت” حضور یابد که با حضور کروبی و موسوی و دیگر طرفداران دولت دینی، این مطالبات مانع از حضور حزب در قدرت می‌شد. بنابراین در این محدوده نیز گنجاندن مطالبه جدائی دین از دولت  و برابری حقوق زن و مرد هم به صلاح و مصلحت نبود. بنابراین مسئله این نبود که این حزب شعورش را نداشت که بفهمد در جامعه طبقاتی نه چیزی به نام انقلاب می‌تواند انسانی باشد و نه حکومت انسانی. لازم نیست که کسی لااقل مانیفست حزب کمونیست را خوانده باشد که این را فهمیده باشد. باکمی دقت در همین کتاب‌های تاریخ، یک محصل مدرسه هم این را می‌فهمد که تاریخ بشر سراسر تاریخ مبارزه طبقاتی است. تمام انقلاب‌هایی که در طول تاریخ رخ داده‌اند، مهر یک طبقه معین را بر پیشانی خود داشته‌اند و هر حکومتی که پدید آمده است، حکومت طبقه معینی بوده است.

به تمام انقلابات که در طول تاریخ رجوع شود، چیزی به نام انقلاب انسانی یافت نخواهد شد. انقلابات همواره مهر یک طبقه را بر خود داشته است. دلیل آن‌هم بر کسی که الفبای مارکسیسم را بداند پوشیده نیست. از هنگامی‌که جامعه بشری به طبقات تقسیم شد، انسان‌ها به طبقات متخاصم، استثمارگر و استثمارشده، ستمگر و ستمدیده تقسیم شدند. این طبقات متخاصم به مبارزه علیه یکدیگر برخاسته‌اند و مبارزه ستمدیدگان علیه ستمگران در عالی‌ترین مرحله خود به انقلاب و سرنگونی این انسان‌های ستمگر انجامیده است. چیزی به نام انقلاب انسانی هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت. انقلاب‌ها همواره خصلت طبقاتی داشته و خواهند داشت. کسی که ادعا می‌کند خواهان برپائی یک انقلاب انسانی است، یا قصد فریب توده‌های کارگر و زحمتکش را دارد و یا در خوش‌بینانه ترین حالت یک‌خرده بورژوای نادان است که نه از طبقات چیزی می‌داند و می‌فهمد و نه از مبارزه طبقات. بر همین منوال است، ادعای این سازمان سیاسی در مورد حکومت انسانی. حکومت همواره خصلت طبقاتی داشته و خواهد داشت. در هر حکومتی بخشی از انسان‌ها اراده خود را بر بخشی دیگر اعمال کرده و می‌کنند. در جامعه سرمایه‌داری یک طبقه معین، طبقه سرمایه‌دار است که حکومت می‌کند و اراده خود را بر اکثریت عظیم انسان‌های جامعه تحمیل می‌کند. هنگامی‌که طبقه کارگر نیز قدرت را به دست بگیرد، به‌رغم این‌که حکومت اکثریت عظیم جامعه است، اما در اینجا نیز این اکثریت انسان‌ها تا روزی که طبقات محو نشده‌اند، اراده خود را بر اقلیتی از همین انسان‌ها تحمیل خواهند کرد و هنگامی‌که طبقات برافتند دیگر حکومتی وجود نخواهد داشت. نه انسانی و نه طبقاتی. بنابراین حکومت انسانی هم همچون انقلاب انسانی هیچ ربطی نه به مارکسیسم دارد و نه کمونیسم و کارگر. نمی‌توان گفت که این‌ حزب چیزی از کارل مارکس و سوسیالیسم علمی، طبقات و مبارزه طبقاتی نشنیده‌است. منافع طبقاتی معینی در اینجا عمل می‌کند. آن‌ها هدف معینی دارند.  هدف آن‌ها به‌عنوان عاملین بورژوازی، فریب توده‌های کارگر و زحمتکش است.

اکنون باید روشن باشد که چرا سازمان ما اساساً این جریان را یک سازمان کمونیست نمی‌داند، بلکه در خوش‌بینانه‌ترین حالت یک حزب خرده‌بورژوازی لیبرال دمکرات است. اما حیرت‌آور این‌که هنوز عده‌ای اصل ماجرا را متوجه نشده و به فرعیات چسبیده‌اند. مسئله‌شان صرفاً این است که  چرا این حزب با سلطنت‌طلبان لاس می‌زند؟ چرا از ملاقات مسیح علی نژاد با وزیر خارجه آمریکا دفاع می‌کند و یک موی علی نژاد را به هزاران “کمونیست نوع قدیم” ترجیح می‌دهد؟ چرا خانم عبادی لیبرال را انقلابی می‌داند؟ چرا به خانم مرکل نامه فدایت شوم می‌نویسد؟ چرا از سندیکاسازی رژیم حمایت می‌کند؟ چرا در کنار اتحادیه آزاد در جریان اعتصاب بزرگ کارگران نیشکر هفت‌تپه در نقش اعتصاب‌شکن ظاهرشده است و ده‌ها نمونه دیگر. این‌ها اشتباهاتی خلاف خط‌مشی نیستند بلکه اجزای لاینفک آن هستند.

باوجو داینکه تاکنون گروه زیادی از این حزب جدا شده و مواضع جدید و بعضاً رادیکال اتخاذ کرده‌اند، اما اینان نیز تسویه‌حساب قطعی نکرده‌اند. به همین “اتحاد سوسیالیستی کارگری” که مدعی است با این حزب تسویه‌حساب رادیکالی کرده است، نگاه کنید. هنوز جرئت آن را نیافته که شعار حکومت شورایی را که چیزی جز یک حکومت کارگری در سیمای شورایی آن نیست اعلام ‌کند و از این‌که چند حزب و سازمان عزم مشترک خود را به دفاع از استقرار یک حکومت شورایی و برپائی انقلاب اجتماعی کارگری در ایران اعلام کرده‌اند، دچار نگرانی شده است.

نگرانی در چیست؟ مگر آلترناتیو سوسیالیستی قرار است طوفان به پا کند، یا قرار است خود را به‌جای طبقه کارگر قرار دهد؟ یا خطایی مرتکب شده است؟ نه هیچ‌کدام. چند سازمان سیاسی اعلام کرده‌اند ما از آلترناتیو سوسیالیستی کارگران دفاع می‌کنیم و همدوش کارگران برای تحقق آن مبارزه می‌کنیم. ما می‌خواهیم که قدرت سیاسی در دست کارگران قرار گیرد و این طبقه با درهم شکستن ماشین دولت بورژوائی، حکومتی شورایی برپا دارد. پس نگرانی از چه‌روست؟

رضا مقدم که سال‌ها از طرفداران پرو پا قرض مواضع خرده‌بورژوائی حزب کمونیست کارگری بود و اصلانمی دانست حکومت شورایی چیست، اخیراً ادعا کرده است که معلوم نیست ترکیب طبقاتی حکومت شورایی که فدائیان(اقلیت) مطرح می‌کنند چیست؟ در کنار آن استدلال مضحکی را نیز مطرح کرده که نشان‌دهنده درک و برداشت نازل و مبتذل وی از شورا و حکومت شورایی است. او وقتی‌که می‌خواهد نمونه بیاورد، به روژاوا و تشکل‌های بورژوائی و خرده‌بورژوائی آنارشیست‌های روژاوا  به‌عنوان نمونه‌ای از حکومت شورایی استناد می‌کند و تصورش این است که همچون درک خودش از “شوراهای مردم”، آنچه در آنجا ایجاد شد، شوراست و حکومت شورایی در آنجا حاکم است. بعید است که وی نوشته‌های مارکس و لنین در مورد مختصات یک دولت شورایی را که با درهم شکستن ماشین دولتی و برچیدن بوروکراسی و نیروهای مسلح، دولت نوع نوینی را پی می‌ریزد، نخوانده باشد. حال چرا به تشکل‌های خرده‌بورژوائی و بورژوائی در روژاوا که ربطی به طبقه کارگر و حکومت شورایی ندارند استناد می‌کند؟ چون چنته‌اش خالی است و چیزی در رد حکومت شورایی ندارد و در عین‌حال حاضر نیست آن را بپذیرد. اگر وی آدم بی‌اطلاعی است و می‌خواست بداند سازمان فدائیان(اقلیت) نظرش در مورد مضمون طبقاتی حکومت شورایی چیست، خوب بود قبل از یاوه‌سرائی‌اش به یکی از ده‌ها مقاله‌ای که سازمان ما در مورد تمام جوانب مختلف یک دولت شورایی در ایران نوشته است رجوع می‌کرد و بعد مستند حرف می‌زد. بعید است کسی در این سال‌ها در جنبش کمونیستی و چپ فعال بوده است و نداند که سازمان فدائیان(اقلیت) تنها سازمانی است که در چندین دهه گذشته تلاش فراوانی برای زنده نگه‌ داشتن سنت شورایی را در ایران مبذول داشت. ده‌ها مقاله در مورد شوراها و تجارب جنبش شورایی در ایران نوشت و جوانب مختلف دولت شورایی را توضیح داد. با همین مقالات هم توانست طرفداران مجلس مؤسسان و شوراهای غیر طبقاتی مردمی را در جنبش چپ و کمونیستی ایران منفرد کند. حالا هم به ایشان توصیه می‌کنیم که اگر تابه‌حال چیزی در این مورد نخوانده‌اند، به سایت سازمان ما مراجعه کنند و لااقل مجموعه پاسخ به سؤالات در مورد حکومت شورایی را بخوانید تا متوجه شوید که حکومت شورایی چیزی جز حکومت طبقاتی کارگران نیست. شورایی بودن حکومت کارگری که سازمان ما بر آن تأکید می‌کند، راه را بر پذیرش اپورتونیستی و لفظی حکومت کارگری می‌بندد. آقای مقدم! نمونه می‌خواهید؟ به نوشته‌های برنشتین و کائوتسکی و طرفداران آن‌ها مراجعه کنید. آن‌ها سوگند یاد می‌کنند که به حکومت کارگری باور دارند و می‌خواهند آن را مستقر سازند، اما درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی، دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت شورایی را قاطعانه رد می‌کنند. می‌خواهید نمونه ایرانی آن را به شما نشان دهیم. به سایت سازمان انقلابی راه کارگر (جناح شالگونی) مراجعه کنید. در آنجا نوشته‌هایی را خواهید دید که این سازمان حکومت کارگری را می‌پذیرد، اما قاطعانه دیکتاتوری پرولتاریا، حکومت شورایی، کنگره سراسری شوراهای کارگران و زحمتکشان را رد می‌کند و مجلس مؤسسان بورژوائی را بدیل آن‌ها قرار می‌دهد و آن را خط قرمز خود اعلام می‌کند. لطفاً توجیه‌گری نکنید.

ایشان در سخنرانی خود ادعای سخیف دیگری در مورد سازمان فدائیان (اقلیت) هم مطرح کرده‌اند و گفته‌اند مردم شعار نان- کار-‌آزادی را می‌دهند، اما سازمان فدائیان( اقلیت) همچنان شعار کار- نان-آزادی – حکومت شورایی را سر می‌دهد. یعنی چه؟ وی چه چیزی را می‌خواهد بگوید؟ این‌که اقلیت حاضر نیست انعطاف به خرج دهد و همچنان شعار خود را سر می‌دهد. اولاً- برای سازمان ما آنچه مهم است طرح این شعار با همین کلمات و واژه‌هاست و پس‌وپیش بودن آن‌ها فاقد اهمیت است. ما می‌خواهیم کار- نان آزادی و حکومت شورایی در ایران تحقق یابد. ثانیاً – آقای رضا مقدم نمی‌داند که این شعار یک‌لحظه از آسمان در میان کارگران نازل نشد. به نشریه کار ارگان سازمان ما مراجعه کنید و خواهید دید که از سال ۱۳۶۸ که امثال شما هنوز دنبال خیال‌بافی و سناریوپردازی بودید، سازمان ما این شعار را به یکی از شعارهای استراتژیک مرحله‌ای خود تبدیل کرد و آن را تبلیغ و ترویج کرد. فقط سازمانی می‌توانست ۳۰ سال پیش این شعار را مطرح کند و پیگیرانه آن را تبلیغ و ترویج کند که شناختی عمیق از جامعه ایران و مطالبات کارگران و توده‌های زحمتکش داشت. این شعار بالاخره نتیجه داد. برای اولین بار چند سال پیش کارگران و فعالان کارگری در کردستان در تجمع خود این شعار را سر دادند و سرانجام، این اسماعیل بخشی بود که آن را به یک شعار توده‌ای تبدیل کرد. تازه پس‌ از این مرحله است که سازمان‌های چپ، یکی پس از دیگری  با افزودن و کاستن کلمه‌ای بر این شعار که گویا شعار سازمان فدائیان (اقلیت) نباشد، آن را پذیرفتند. قطعاً اسماعیل بخشی نمی‌توانست شعار را به همان شکلی که سازمان ما طرح کرده بود، مطرح کند. کار درستی هم کرد که کلمات را پس‌وپیش کرد و به‌جای حکومت شورایی هم اداره شورایی را مطرح کرد. خوب، از این‌که کارگران هفت‌تپه شعار اداره شورایی را مطرح کردند، آیا ما هم موظف بودیم که به‌جای حکومت شورایی، اداره شورایی را مطرح کنیم؟روشن است که نه. زمان طرح حکومت شورایی هنوز در آن اعتصاب فرانرسیده بود و اسماعیل بخشی اداره شورایی را مطرح کرد و هر کدام از کارگران هم برداشت خودشان را از آن داشتند. اگر جنبش پیشرفته‌تر بود قطعاً شعار حکومت شورایی در میان کارگران مطرح می‌شد و بی‌هیچ تردیدی در آینده مطرح خواهد شد، چرا که آلترناتیو سیاسی کارگران در برابر آلترناتیوهای بورژوائی که می‌تواند همه توده‌های زحمتکش و ستمدیده حول آن بسیج شوند، حکومت شورایی است. بنابراین روشن است که شعار کار- نان- آزادی- حکومت شورایی تا استقرار حکومت شورایی باید همچنان شعار ما باقی بماند. باقی خواهد ماند و تغییر نخواهد کرد. بهتر است رضا مقدم حالا که ادعا می‌کند با حزب کمونیست کارگری مرزبندی دارد، لااقل سبک‌کار به ارث برده از حزب کمونیسم کارگری را که همانا هوچی‌گری و جنجال‌آفرینی است، کنار بگذارد.

اما اتحاد سوسیالیستی کارگری در همان حال که ناگزیر شده است بخشی از شعار را بپذیرد، تلاش کرده است با تفسیری که از آن ارائه می‌دهد، این شعار را در میان توده‌های مردم ایران بی‌اعتبار کند. این را هر کس می‌داند که مردم ایران در چنگال استبداد و دیکتاتوری عریان اسیر و گرفتارند. آزادی سیاسی می‌خواهند. اولین چیزی که مردم از همان نخستین روز استقرار حکومت کارگری می‌خواهند، این است که رهایی سیاسی‌شان تضمین‌شده باشد. آزادی‌های سیاسی در گستره‌ای که تاکنون نمونه نداشته‌ است به همراه تمام حقوق دمکراتیکشان تأمین گردد. با برقراری عالی‌ترین شکل دمکراسی که همانا دمکراسی شورایی است بر سرنوشت خود حاکم گردند. این معنای آزادی در شعاری است که سازمان ما مطرح کرده است. اتحاد سوسیالیستی در قطعنامه خود می‌گوید، آزادی در این شعار “بیان فشرده رهایی طبقه کارگر” است و “هدف آزادی در این شعار رهایی کل مردم از چنگال قیدوبندهای اسارت آور طبقاتی” است. بنابراین بحثی از آزادی و رهایی سیاسی مردم در اینجا مطرح نیست. همه باید منتظر بمانند تا روزی که “قیدوبندهای اسارت طبقاتی” برافتد و رهایی طبقه کارگر که همانا رهایی اجتماعی است محقق گردد. این‌که دیگر نیاز به شعار آزادی نداشت. اتحاد سوسیالیستی می‌توانست بگوید: زنده‌باد کمونیسم. این تفسیر چیزی جز تحریف شعار آزادی و تلاش برای تخریب آن نیست. امروزه میلیون‌ها تن از مردم زحمتکش ایران گرسنه‌اند و ده‌ها میلیون زیر خط فقر به سر می‌برند. آن‌ها نان می‌خواهند. آن‌ها خواهان برافتادن فوری این وضعیت اسف‌بار و بهبود وضعیت معیشتی خود هستند. حکومت شورایی باید نه با وعده‌های دور و دراز، بلکه به‌فوریت پاسخی به این مطالبه مردم بدهد و زحمتکشان از یک رفاه نسبی برخوردار شوند. حکومت شورایی می‌تواند برای پاسخ به این مطالبه مردم که در شعار نان نهفته است، به‌محض استقرار یک سیستم تأمین اجتماعی از گهواره تاگور را برقرار کند، تاکسی دیگر گرسنه سر بر بالین نگذارد و از خدمات گسترده اجتماعی برخوردار باشد. این طرحی است که زمانی در همین کشورهای سرمایه‌داری هم عملی شد. این است معنای شعار نان به عنوان مطالبه‌ای فوری. اما در تفسیری که این سازمان ارائه داده است. نان “به معنای برابری در برخورداری از همه امکانات و ثروت‌های اجتماعی برای همه مردم ”  تعریف‌شده است. حال تا زمانی که همه مردم بتوانند از “همه امکانات و ثروت‌های اجتماعی، برابر” برخوردار باشند، یعنی کمونیسم، تکلیف نان میلیون‌ها گرسنه و فقیر چه می‌شود و چه پاسخی به آن‌ها داده می‌شود؟ پاسخ این است که منتظر بمانید تا فاز کمونیسم فرابرسد. اما کارگران و زحمتکشان خواهند گفت ما را به‌ روزهای دور و دراز حواله ندهید. نگاه کنید به همین کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته که به‌رغم این‌که در این چند دهه اخیر بورژوازی بسیاری از امکانات کارگران را از آن‌ها بازپس گرفته است، اما این حق به رسمیت شناخته‌ شده است که هر انسانی باید یک حقوق حداقلی داشته  باشد به‌نحوی‌که بتواند غذا و لباس برای خودش، همسرش و فرزندانش تهیه کند. یک مسکن مناسب داشته باشد. اگر اجاره‌بهای آن بالاست تا نیمی از آن را به‌عنوان یارانه دریافت کند. باید حتماً بیمه باشد. برای بیمه کامل هم می‌تواند یارانه دریافت کند. فرزندان این خانواده می‌توانند از تحصیل و آموزش رایگان برخوردار باشند. پول‌توجیبی دریافت کنند، می‌توانند از امکانات ورزشی، فرهنگی و حتی تفریحی رایگان برخوردار شوند. هر سال مبلغی هم برای تعطیلات تابستان دریافت کنند. برای توده‌های فقیر و زحمتکش ایران، نان عجالتاً یعنی همین‌ها، در برنامه فوری سازمان ما نیز همین امکانات برای بهبود فوری وضعیت مادی و معیشتی مردم و تأمین نان آن‌ها آمده است. البته تأمین اجتماعی از گهواره تاگور به‌اضافه امکانات دیگری که سازمان ما در برنامه مطالبات فوری، مطرح است، بسی فراتر از این‌هاست و می‌تواند واقعاً یک رفاه نسبی فوری را برای همگان به بار آورد. این است معنای نانی که در شعار سازمان ما آمده، زحمتکشان ایران آن را می‌خواهند و حکومت کارگری باید بی‌درنگ آن را عملی کند. نمی‌شود شعار نان داد اما به آن‌ها گفت منتظر بمانید تا روزی که همه مردم بتوانند از همه امکانات و ثروت‌های اجتماعی برابر برخوردار شوند. تردیدی نیست هنگامی که سوسیالیسم و کمونیسم مستقر گردد، مردم از سطح رفاه بسیار بالائی برخوردار خواهند بود، اما این پاسخ امروز مطالبه نان نیست. شعار کار هم بر همین منوال توسط این گروه تفسیر شده است. اکنون متجاوز از ده میلیون تن از مردم ایران بیکارند. شعار کار می‌خواهد به این میلیون‌ها انسان بگوید که حکومت شورایی به‌محض به قدرت رسیدن حق تمام مردم را به کار به رسمیت خواهد شناخت و به‌فوریت با یک‌رشته اقدامات اقتصادی برای بیکاران کار ایجاد خواهد کرد. نمی‌شود به این بیکاران گفت تا زمانی که سوسیالیسم استقرار نیافته بیکاری وجود خواهد داشت یا آن‌گونه که مفسر کلی باف می‌گوید، به این بیکاران گفته شود، وقتی‌که “مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله” ملغی گردد و “مالکیت اشتراکی برقرار گردد”، بیکاری برمی‌افتد. این بیکارانی که امروز جلو درب کارخانه‌ها و ادارات دولتی جمع می‌شوند، وقتی‌که حکومت شورایی مستقر گردد، همه‌روزه بالای سر شوراهای نمایندگان هستند که ببینند برای آن‌ها چه کرده است. یک سال هم که بگذرد حکومت کارگری باید به آن‌ها حساب پس بدهد که برای چند میلیون از این بیکاران کار ایجاد کرده است. اما تحقق فوری مطالبات این شعار در زمره نخستین وظایف حکومت شورائی کارگری است. حکومت شورائی در اینجا متوقف نخواهد شد. گذار به سوسیالیسم، لغو مالکیت خصوصی و استقرار نظمی سوسیالیستی وظیفه اصلی حکومت کارگری است. حقیقتاً اگر اتحاد سوسیالیستی قصدش بی‌اعتبار کردن این شعار نبوده است، بهتر بود که در این مورد حرف نزند. این هم از ادعاها و اظهارنظرهای جناح جداشده از حزب کمونیست کارگری که ادعای تسویه‌حساب با آن را دارد.

متن کامل نشریه کار شماره ۸۱۴ در فرمت پی دی اف

Website Comments

  1. جواد
    Reply

    امیدوارم سازمان در عمل به آنچه که گفته پیگیر باشد. مطالب بالا صحیح هستند، اما هنوز هم می بینیم که سازمان اطلاعیه های مشترکی با حزب حکمتیست صادر می کند. نمی شود گفت این شاخه “کمونیسم کارگری” خوب است و آن شاخه که فقط کمی در جزئیات متفاوت است بد است. همه آنها سر و ته یک کرباسند و هیچ تفاوت اساسی با یکدیگر ندارند. باید همه آنها را بمثابه جریانات واپسگرا و جدا افتاده از جامعه طرد کرد.

    • modir
      Reply

      رفیق گرامی، با درود. ما با شما در مورد حزب کمونیست کارگری – حکمتیست هم نظر نیستیم و از اینرو با وجود نقد به برخی مواضع این رفقا، نه تنها آنها را جریانی “واپسگرا” نمی دانیم، بلکه از جمله نیروهای انقلابی به شمار می آوریم و علت همکاری ما با آنان نیز از همین روست. شاید پیگیری دقیق مواضع آنها به شناخت بیشتر شما از این جریان کمک کند.

  2. م ـ الف
    Reply

    این مقاله در ارگان رسمی این سازمان منتشر شده است. منطقا پرسش خوانندگان متیواند از این ارگان باشد. آیا منظور از ”مدیر” بعنوان پاسخگو، سمتیست در این ارگان؟! منظور مدیر مسئول متداول در نشریات بورژوازیست؟!
    واقعیت اینست که ساختار اندیشه هر دو ”حزب کمونیست کارگری” یکیست. منصور حکمت ”صدر” هر دو حزب است. این جریان به شیوه احزاب مائویست نام ”صدر” را پسوند حزبش کرد. هر دو حزب همراه با جریانات متفاوت کومله از جمله سازمان کردستان ”حزب کمونیست ایران”، ”بیانیه کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان” را ۲۷ ژانویه صادر کردند و خواستار ”سرنگونی جمهوری اسلامی، استقرار حاکمیت شورایی” و ”سوسییالیسم” بعنون وظیفه فوری شده اند. با این حساب دو جریان از جریانات شرکت کننده در نشست استهکلم در این کنفرانس نیز حضور دارند و همان شعار ها و تحلیل ها را ارائه دادند! خوانندگان میتوانند به تارنمای ”حزب کمونیست کارگری – حکمتیست” رجوع کنند و مقاله آقای سیاوش دانشور، جدال کمونیسم و مارکسیسم با سوسیالیسم خلقی پاسخ به سازمان فدائیان (اقلیت)، در پاسخ به این مقاله را بخوانند ویا مصاحبه  آقای رحمان حسین زاده و یا مقاله آقای هیرش مجیدنیا (هر دو مربوط به سال ۱۳۹۵) را در همین تارنما در باره منصور حکمت بخوانند تا به کیش شخصیت مزمن این فرقه پی ببرند. نه تنها  ”حزب کمونیست کارگری”  بلکه هیچکدام از این جریانات حتی در خارج از کشور و اقامت سه و نیم ده، توانایی یک راهپیمایی صد نفره را ندارند! تازه اگر هم میداشتند چه اتفاقی برای کارگران و زحمتکشان ایران می افتاد؟!  حاصل جمع چند صفر، صفر خواهد بود!  حتی شعار درست سرنگونی ”جمهوری سرمایه داری اسلامی ایران” را که بر سر آن توافق کردند, در نشریاتشان ”جمهوری اسلامی ایران” را بکار میبرند!

    تا فرصتی دیگر

    • modir
      Reply

      دوست گرامی با سلام. “مدیر” از کلماتی است که در وردپرس ترجمه شده و در پوسته نمایش داده می شود و ما نقشی در این ترجمه نداشته ایم، اما جهت اطلاع شما، نزد ما، منظور از این کلمه، مسئول فنی سایت است، زیرا همان گونه که شما به درستی گفته اید، نشریه کار، ارگان رسمی سازمان فداییان (اقلیت) است.

  3. حمید اشرف
    Reply

    با درود به رفقا وخسته نباشید
    با تشکر از توضیح مبسوطی که درباره حککا داده اید اما یک سئوال دیگر چرا با چریکهای فدایی خلق (اشرف) اتحاد عمل و یا امضای مشترک انجام نمی دهید

  4. حمید اشرف
    Reply

    سئوال بالا سئوالی است از نشریه کار لطفا اگر امکان دارد در قسمت پاسخ به سئوالات جواب انرا بدهید

POST A COMMENT.