درس‌های جنگ ۸ ساله نباید فراموش شود

kar_logo01جنگ در سرشت انسان نیست. ذاتی نظام‌های اقتصادی – اجتماعی معینی‌ ست که برخاسته از شکاف طبقاتی میان انسان‌ها هستند. شکافی که از اختلاف منافع برخاست و به گروه‌های اجتماعی بزرگ متخاصم با منافع متضاد شکل داد. گروهی را فرمانروا، سلطه‌گر، تجاوزکار و ستم‌گر ساخت و گروهی دیگر را ستم‌دیده، تحت انقیاد و فرمان‌بردار. از این نقطه بود که جنگ، در هر دو عرصه داخلی و خارجی، جنگ‌های طبقاتی و جنگ‌های توسعه‌طلبانه طبقات حاکم برای کشورگشایی و سلطه بر مردمان دیگر، به جزئی جدایی‌ناپذیر از تاریخ بشریت تبدیل گردید. در هر دو حالت، این طبقات حاکم بوده‌اند که در تعقیب اهداف اقتصادی و سیاسی خود، جنگ را به توده‌های مردم تحمیل کرده‌اند. در تاریخ بشریت، بی‌شمار نمونه‌های آن را می‌توان یافت.

۳۰ سال پیش در چنین روزهایی، طبقات حاکم بر ایران و عراق، مردم دو کشور را درگیر جنگی کردند که ۸ سال به دراز کشید و فجایع وحشتناکی به بار آورد. جمهوری اسلامی، آمار تلفات مردم ایران را در این جنگ، متجاوز از ۲۶۰ هزار تن اعلام نمود و بنیاد جانبازان از وجود ۴۰۰ هزار جانباز بازمانده از جنگ خبر داد. اما تعداد کشته‌شدگان و معلولین این جنگ بسیار فراتر از رقمی‌ست که رسماً اعلام شد است. برآوردهای واقعی‌تر حاکی‌ست که تعداد کشته و معلولین ایرانی به حدود ۱ میلیون تن و از مردم عراق به نیم میلیون می‌رسد. جنگ، میلیون‌ها تن از مردم مناطق مرزی دو کشور را آواره کرد و خانه و کاشانه آن‌ها را ویران نمود. حداقل ۷۶ هزار تن از مردم شهرهای ایران در نتیجه بمباران و موشک‌باران جان باختند و یا معلول شدند. هزینه‌های مالی مستقیم جنگ از دو سو متجاوز از یک تریلیون دلار و هزینه خرابی‌های ناشی از جنگ، دو برابر این رقم برآورد شده است.

یادآوری فجایع وحشتناک جنگی که در ابعادی وسیع در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز گردید، و درس‌هایی که این جنگ به توده‌های زحمتکش مردم ایران آموخت، به ویژه در اوضاع کنونی از آن جهت بی‌نهایت حائز اهمیت است که بار دیگر ابرهای تیره جنگ، بر فراز ایران متراکم‌تر می‌شود و زبان جنگ، به امر روزمره‌ی طرفین متخاصم تبدیل شده است.

مکرر در چند ماه اخیر از زبان سخنگویان سیاسی و نظامی آمریکا و حتا برخی از کشورهای اروپایی شنیده‌ایم که گزینه نظامی، سرانجام یک راهِ مقابله با جمهوری اسلامی‌ست.

به دفعات تهدیدات نظامی جمهوری اسلامی را در طول چند هفته‌ی اخیر شنیده‌ایم. اکنون خامنه‌ای و احمدی‌نژاد از جنگی سخن می‌گویند که گویا دیگر محدود به ایران نیست و واکنش جمهوری اسلامی تمام کره زمین را دربر خواهد گرفت. در همین چند روز گذشته، رئیس پارلمان روسیه از افزایش احتمال وقوع جنگ، در نتیجه سیاست‌های جمهوری اسلامی سخن گفت. نخست وزیر پیشین انگلیس، بلر نیز اظهار نظر کرد که “باید این پیام را به صدای بلند و واضح به ایران رساند که جامعه بین‌المللی شاید به نقطه‌ای برسد که هیچ چاره دیگری جز حمله نظامی به ایران نداشته باشد.” فرمانده نیروی بسیج جمهوری اسلامی در روز قدس از آمادگی برای حمله به اسرائیل سخن گفت و افزود: “مشکلی که اکنون برای حمله به اسرائیل داریم، مسایل بین‌المللی و معاهدات موجود است. به دنبال بهانه می‌گردیم، تا این بهانه را به ما بدهند و اسرائیل را محو کنیم.” از این موضع‌گیری‌ها کاملاً روشن است که جهت تحول اوضاع در کدام سو است. اما تنها زبان و گفتار مسلط، زبان جنگ نیست. آن‌چه که دو طرف نزاع بر زبان می‌آورند، شعار نیست. جنگ روانی نیست. تدارک عملی جنگ هم از دو سو در حال اجراست. فشار سیاسی و اقتصادی به عنوان مقدمه‌ای برای درهم شکستن زیر بنای قدرت اقتصادی و فلج امکانات تسلیحاتی و نیروی نظامی رژیم اسلامی مدام تشدید می‌شود. جمهوری اسلامی نیز تمرکز اصلی خود را بر تقویت نیروهای مسلح و مجهز ساختن آن‌ها به سلاح‌های پیشرفته تعرضی قرار داده است. برد موشک‌های بالستیک جمهوری اسلامی پیوسته در حال افزایش است و هم اکنون موشک‌های شهاب و قیام می‌توانند تا کشورهای منطقه مرزی اروپا نظیر یونان را هد ف قرار دهند. گرچه جمهوری اسلامی هنوز به مرحله‌ای نرسیده است که بتواند با تولید بمب اتمی، این موشک‌ها را به سلاح هسته‌ای مجهز سازد، اما در جهتی حرکت می‌کند که به آن حد از پیشرفت هسته‌ای دست یابد که چنان‌چه تصمیم به تولید این بمب‌ها بگیرد، تمام شرایط آن از قبل آماده شده باشد. جمهوری اسلامی به رغم تحریم‌ها، در تلاش است قدرت تعرضی نیروهای هوایی و دریایی خود را با استفاده از تجهیزات و تکنولوژی‌های جنگی جدید، افزایش دهد. اقدامات طرفین درگیر، نشان می‌دهد که آنها خود را برای جنگ آماده می‌کنند. با در نظر گرفتن واقعیت‌هائی که هم اکنون در جریان است، به گذشته بازگردیم.

وقتی که در ۳۱ شهریور سال ۵۹، پس از چندین ماه درگیری‌های نظامی مرزی، رژیم عراق دست به یک تعرض گسترده نظامی زد، جمهوری اسلامی برای فریب مردم ناآگاه و برانگیختن احساسات ناسیونالیستی، مدعی شد که نقشی در برافروختن جنگ نداشته ، ادعای تدافعی بودن جنگ را از جانب رژیم اسلامی مطرح نمود و از مردم ایران خواست به جنگ بپیوندند. در حالی که این جنگ عملا از مدتی قبل با درگیری‌های نظامی مرزی آغاز شده بود و هر دو دولت عراق و ایران در برافروختن آن نقش و نفع داشتند. اما در ظاهر امر، ادعای جمهوری اسلامی مبنی بر این که جنگ از جانب جمهوری اسلامی، تدافعی‌ست، با ذهنیت توده‌های ناآگاه که درکی طبقاتی از پدیده‌های اجتماعی و سیاسی ندارند، جور درمی‌آمد. چون نخست، نیروهای هوایی عراق، فرودگاه‌ها و برخی از تأسیسات اقتصادی و نظامی ایران را مورد حمله بمب‌افکن‌های خود قرار داده بودند و نیروی زمینی عراق، خرمشهر را نیز اشغال کرده بود. اما تعیین‌کننده خصلت تعرضی یا تدافعی، ارتجاعی یا عادلانه بودن جنگ، مطلقاً ربطی به این مسئله نداشت. این شیوه عامیانه برخورد به مسئله جنگ‌ها و منازعات دولت‌هاست که طبقات حاکم ارتجاعی همواره کوشیده‌اند از آن در خدمت اهداف خود بهره گیرند و توده‌های مردم را گوشت دم توپ قرار دهند.

در آن مقطع، در حالی که احساسات ناسیونالیستی در میان بخش وسیعی از مردم ایران برانگیخته شده بود و نه فقط جمهوری اسلامی و طبقه حاکم، بلکه گروه‌های سیاسی متعدد، از جمله توده‌ای‌ها و اکثریتی‌ها مردم را تشویق به قربانی شدن در خدمت منافع طبقه حاکم می‌کردند، فقط معدودی از سازمان‌‌های کمونیست بودند که شجاعانه موضع درست را اتخاذ نمودند و حقیقت را با صدای بلند به توده‌های مردم ایران گفتند.

در همان نخستین هفته‌ی آغاز جنگ، نشریه کار ارگان سازمان فدائیان اقلیت که در آن ایام به نام سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران (اقلیت) فعالیت می‌کرد، با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان “ماهیت جنگ دولت‌های ایران و عراق” ماهیت ارتجاعی و خصلت تعرضی جنگ را از هر دو سو برملا کرد. نشان داد که این جنگ میان دو دولت ارتجاعی ایران و عراق است، توده‌های مردم ایران و عراق، هیچ نفعی در این جنگ ندارند. این جنگ که در خدمت منافع طبقات حاکم بر این دو کشور است، جنگی غیر عادلانه است و مردم این دو کشور نباید از رژیم‌های خود حمایت کنند و قربانی اهداف و مقاصد توسعه‌طلبانه و تجاوزکارانه آن‌ها شوند. این تحلیل مبتنی بر این واقعیت عینی بود که رژیم‌های عراق و ایران، ماهیتا ارتجاعی و ضد مردمی‌اند. سیاست‌های توسعه‌طلبانه پان عربیسم و پان اسلامیسم را دنبال کرده و این جنگ در واقع، ادامه و نتیجه همین سیاست بوده است.

جنگ، در یک لحظه و بی‌مقدمه آغاز نشد. در واقعیت، نزاع طبقات حاکم ایران و عراق، بر سر حدود مرزی، نزاعی دیرینه بود. در دوران رژیم شاه، پس از مدت‌ها درگیری‌ها و کشمکش‌های طرفین، وقتی که رژیم عراق دید که قدرت نظامی رویارویی با قدرت نظامی ایران را ندارد، راه سازش، امتیاز دادن و امتیاز گرفتن را در پیش گرفت. دعاوی مرزی بر سر تعیین نقطه مرزی در شط‌العرب که بعداً نام آن به اروند رود تغییر یافت و نیز در مرزهای خشکی به نفع رژیم شاه حل شد. در عوض رژیم شاه از حمایت ملا مصطفی بارزانی دست برداشت و رژیم عراق با کسب این امتیاز، توانست جنبش کردها را سرکوب کند.

قرارداد الجزایر حاصل این توافق و سازش بود. با سرنگونی رژیم شاه، رژیم عراق موقعیت را برای از سرگیری دعاوی مرزی و بازپس گرفتن امتیازاتی که به رژیم شاه داده بود، مناسب یافت. در عین حال می‌خواست با یک قدرت‌نمایی نظامی، نقش ژاندارمی رژیم شاه را از آن خود سازد. فقط در پی بهانه و توجیهی برای آن بود.

رابطه‌ی خمینی و صدام، پس از آن که رژیم عراق فعالیت سیاسی خمینی را در جریان بحرانی شدن اوضاع در ایران،  ممنوع و سپس وی را اخراج نمود، بر هم خورده بود. با به قدرت رسیدن خمینی در ایران، مناسبات دو کشور به شدت تیره بود. رژیم جمهوری اسلامی آغاز به سازماندهی گروه‌های اسلام‌گرای مخالف صدام، برای استقرار یک جمهوری اسلامی در عراق نمود. این گروه‌ها، فعالیت خود را تحت حمایت نیروهای ایرانی در مناطق مرزی آغاز نمودند. بهانه‌ای که صدام در پی آن بود، به دست وی افتاد. درگیری‌های مرزی آغاز گردید و به مدت چند ماه این درگیری‌ها مدام گسترده‌تر گردید. صدام برای این که خود را سرکرده کشورهای عربی و مدافع منافع همه آن‌ها معرفی نماید و آن‌ها را پشت سر خود بسیج کند، خواهان بازپس دادن سه جزیره‌ای شد که ارتش شاه آن‌ها را در آذر ماه سال ۵٠ تصرف کرده بود. قرارداد الجزایر را ملغا اعلام نمود و حمله گسترده‌ی نظامی را در ۳۱ شهریور آغاز کرد. بنابراین، کل نزاع، چیزی نبود جز کشمکش طبقات ارتجاعی حاکم بر ایران و عراق در جهت منافع خود که یک بار با سازش و بده و بستان به نفع یکی حل گردید و از آن جایی که منافع دیگری را تأمین نمی‌کرد، بار دیگر به جنگ منجر شد. یک چنین جنگی هم از زاویه ماهیت بورژوایی و ارتجاعی رژیم‌های حاکم بر ایران و عراق و نیز سیاست‌هایی که طبقات حاکم دو کشور در طول سال‌های طولانی دنبال کرده بودند، ماهیتی ارتجاعی و خصلتی غیر عادلانه و تعرضی از سوی هر دو طرف قضیه داشت.

با این وجود، به ویژه در نخستین ماه‌های پس از آغاز جنگ، هنوز برای بخش بزرگی از مردم ایران روشن نبود که چرا این جنگ ناشی از اهداف و مقاصد توسعه‌طلبانه‌ی هر دو رژیم ایران و عراق است؟

چرا جنگ فقط در خدمت طبقات حاکم دو کشور برای سرکوب و انقیاد توده‌های مردم است؟

می‌بایستی مدت زمانی کوتاه بگذرد تا حقیقت امر، لااقل بر اکثریت توده‌های مردم ایران روشن شود.

وقتی که جنگ آغاز شد، خمینی جنگ را نعمتی خدادادی نامید و مدام در سخنرانی‌های خود می‌گفت: “جنگ نعمت است”. برای توده‌های مردم، جنگ هرگز نمی‌توانست نعمت باشد. چرا که جز کشتار، ویرانی، فقر و بدبختی نتیجه‌ای نداشت. اما برای جمهوری اسلامی، تا جایی که در خدمت سیاست‌های داخلی‌اش علیه مردم ایران قرار گرفت، واقعاً هم نعمت بود. نزدیک به ۲ سال پس از سرنگونی رژیم شاه، بخش بزرگی از مردم ایران که زمانی از روی ناآگاهی به دار و دسته حاکم تحت رهبری خمینی اعتماد کرده بودند، در تجربه دریافتند که تمام ادعاهای خمینی جز دروغ چیزی نبود. نه تنها مطالبات آن‌ها تحقق نیافت، بلکه اوضاع تدریجاً بدتر از دوران رژیم شاه می‌شد. بنابراین به صف مخالفین رژیم می‌پیوستند. مبارزات و اعتراضات توده‌های کارگر و زحمتکش مدام در حال اعتلا بود. جنگ این فرصت را برای رژیم فراهم ساخت که به بهانه جنگ، سرکوب و اختناق را تشدید کند و دورانی از کشتار گسترده‌ی مخالفین را آغاز نماید. نیروهای سرکوب خود را بیش از پیش برای مقابله با مردم سازماندهی کند و مهم‌تر از همه، توجه توده‌های وسیع ناراضی مردم را از مسایل داخلی به سوی جنگ منحرف سازد. جمهوری اسلامی، حداکثر بهره‌برداری را از این جنگ در جهت تثبیت داخلی خود کرد و از این جهت، جنگ حقیقتاً برای جمهوری اسلامی یک نعمت بود. توده‌های ناآگاه مردم که با آغاز جنگ، تحت تأثیر هیجانات ناسیونالیستی نیز قرار گرفته بودند، می‌بایستی این تجربه را از سر بگذارنند و بهره‌برداری رژیم را از این جنگ برای تشدید سرکوب و اختناق و نیز وخامت روزافزون شرایط مادی و معیشتی خود در عمل ببیند، تادریابند چرا جنگ تماماً در خدمت طبقه حاکم و علیه توده‌های مردم است. اما همین گذشت زمان نیز لازم بود تا آن‌ها دریابند که چرا جنگ نه فقط از سوی رژیم عراق، بلکه از طرف جمهوری اسلامی نیز جنگی توسعه‌طلبانه و تجاوزکارانه بود.

تنها چند ماه پس از آغاز جنگ، در حالی که نیروهای نظامی عراق، خرمشهر را در اشغال خود گرفته بودند، رژیم عراق، خواهان آتش‌بس و مذاکره شد تا از موضعی برتر، امتیازات مورد نظر خود را به دست آورد. جمهوری اسلامی هر گونه آتش‌بس و مذاکره را رد کرد. اما نه از آن‌رو که اکنون می‌بایستی از موضع ضعف، آتش‌بس را بپذیرد و وارد مذاکره شود، بلکه به خاطر اهداف واقعی توسعه‌طلبانه‌ای بود که آن را دنبال می‌کرد. این واقعیت هنگامی بر همگان آشکار شد که وقتی در اوائل خرداد سال ۶١ نیروهای نظامی عراق از خرمشهر نیز عقب رانده شدند و برخی دولت‌های عربی حامی صدام، پیشنهاد آتش‌بس با پرداخت غرامت را پیش کشیدند، جمهوری اسلامی هر گونه آتش‌بس را رد کرد. خمینی شعار جنگ، جنگ تا فتح کربلا را س داد و گفت راه آزادی قدس از عراق می‌گذرد. اکنون روشن شده بود که هدف جمهوری اسلامی در جنگ، سرنگونی رژیم صدام و استقرار یک رژیم اسلامی از طرفداران خود در عراق بود. از این نقطه است که توده‌های مردم به اهداف و مقاصد توسعه‌طلبانه پان اسلامیستی جمهوری اسلامی پی می‌برند و تدریجاً خود را از جنگ کنار می‌کشند. دقیقاً از همین جا نیز هست که با هر تعرض نیروهای نظامی جمهوری اسلامی برای اشغال عراق، صدها و هزاران تن کشته می‌شوند و نمی‌توانند از سد استحکامات دفاعی نیروهای عراق عبور کنند. جنگی فرسایشی به مدتی بیش از ۶ سال دیگر در مناطق مرزی با کشتار و ویرانی‌های هولناک ادامه می‌یابد و حملات موشکی عراقی‌ها به شهرهای ایران بر ابعاد فاجعه‌بار جنگ می‌افزاید. در حالی که کاملاً روشن بود  توازن قوای طرفین امکان تسلط یکی بر دیگری را نمی‌دهد، جمهوری اسلامی همچنان خواهان ادامه جنگ تا سرنگونی صدام بود. ادامه جنگ، اما روز به روز اوضاع اقتصادی را وخیم‌تر و وضعیت مادی و معیشتی توده‌های مردم را به نحو فاجعه‌باری تنزل داد. نارضایتی از ادامه جنگ مدام افزایش می‌یافت. دیگر حتا حزب‌اللهی‌هایی که زمانی برای رفتن به بهشت روی میدان‌های مین می‌رفتند، عازم جبهه نمی‌شدند. توان اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی چنان ته کشیده بود که سران سیاسی و نظامی رژیم به این نتیجه رسیدند که ادامه جنگ نابودی رژیم را به همراه خواهد داشت. تحت چنین شرایطی ست که جمهوری اسلامی از سر ناگزیری آتش‌بس را می‌پذیرند و خمینی که صدها هزار تن از مردم ایران را به قتل‌گاه فرستاده بود، شکست هدف خود را از جنگ با این جمله اعلام می‌کند: “بدا به حال من که هنوز زنده مانده‌ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیدم.” موقتاً نزاع خاتمه می‌یابد تا در شرایطی دیگر از سر گرفته شود، چرا که اختلافات مرزی همچنان پابرجاست و هیچ قرارداد صلحی هم میان طرفین امضا نشد.

با این تجارب از جنگ ۸ ساله‌ی دولت‌های ایران و عراق است که اکنون مردم ایران باید هوشیارانه به نزاعی که میان جمهوری اسلامی و برخی قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای در جریان است، نگاه کنند. این نزاع هم ماهیتاً از نوع همان نزاعی‌ست که به جنگ دولت‌های ایران و عراق انجامید. در یک طرف نزاع قدرت‌های امپریالیست به ویژه قدرت‌های اروپایی و آمریکایی قرار دارند که اهداف و مقاصد اقتصادی و سیاسی خود را که همراه با توسعه‌طلبی و سلطه‌گری‌ست دنبال می‌کنند. آن‌ها خواهان حفظ وضع موجود خاورمیانه هستند که تأمین کننده منافع آن‌هاست. تقریباً تمام دولت‌های منطقه که هر یک به نحوی از انحاء در مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفته‌اند، در این جبهه قرار گرفته‌اند. جمهوری اسلامی هم در تعقیب همان هدف‌های توسعه‌طلبانه‌ی پان اسلامیستی‌ست که در جریان جنگ با عراق دنبال می‌کرد. پوششی که جمهوری اسلامی برای فریب توده‌های مذهبی منطقه بر هدف اصلی خود قرار داده است، مسئله فلسطین و اشغال‌گری رژیم اسرائیل است. در واقعیت اما هدف جمهوری اسلامی نه فقط استقرار رژیم‌های اسلام‌گرای دست نشانده خود در فلسطین و لبنان، بلکه در تمام منطقه خاورمیانه و تبدیل شدن به یک امپراتوری اسلامی‌ست. این که اصلاً در اوضاع کنونی جهان تحقق این هدف خواب و خیالی بیش نیست، تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که جمهوری اسلامی این هدف توسعه‌طلبانه را دنبال می‌کند.

دقیقاً به همان شکل که جمهوری اسلامی اعلام می‌کند آماده محو اسرائیل است و تنها دنبال بهانه می‌گردد. در حالی که حتا یک انسان با کمی آگاهی می‌داند که این هدف جمهوری اسلامی شدنی نیست. چرا که نه فقط از نظرقدرت نظامی تحقق پذیر نیست، بلکه با توجه به این که رژیم اسرائیل بمب‌های اتمی در اختیار دارد و در ماهیت فوق ارتجاعی این رژیم نیز هست که از این سلاح کشتار جمعی استفاده کند، هدف جمهوری اسلامی برای محو اسرائیل ناممکن است. علاوه بر این، رژیم اسرائیل، از حمایت همه جانبه‌ی بزرگ‌ترین قدرت‌های نظامی جهان برخوردار است که همواره موجودیت آن را تضمین کرده‌اند. معهذا این همه مانع از آن نمی‌شود که جمهوری اسلامی از هدف خود برای محو اسرائیل دست بردارد. اهداف توسعه طلبانه جمهوری اسلامی نیز در کل، شبیه همین مسئله است. تعقیب این اهداف در سیاسیت خارجی به رو در رویی و تشدید تضاد و اختلاف با قدرت‌های جهانی انجامیده است. برخورد این دو سیاست توسعه‌طلبانه و هژمونی طلبانه، هم اکنون به نقطه‌ای از حدت خود رسیده است که تدریجاً از محدوده‌های راه حل‌های مسالمت‌آمیز و دیپلماتیک برای حل نزاع فراتر می‌رود. این واقعیات نشان می‌دهد که مسایل مورد اختلاف آن‌ها نمی‌تواند به طریقه دیپلماتیک و مسالمت‌آمیز حل گردد. اگر اوضاع بر همین منوال پیش رود، این سیاست در نقطه‌ای به جنگ می‌انجامد. یک چنین جنگی از جانب هر دو طرف، جنگی ارتجاعی، توسعه‌طلبانه، تعرضی، غیر عادلانه و برخلاف منافع و مصالح توده‌های زحمتکش مردم ایران است. این که کدام یک ضربه اول را بزند و آغازگر جنگ باشد، هیچ تغییری در ماهیت و خصلت این جنگ و اهداف جنگ‌افروزانه‌ی دو طرف نمی‌دهد.

مردم ایران که تجربه‌ی جنگ ارتجاعی ۸ ساله را دارند، بایستی دست رد بر سینه هر دو طرف بزنند و دیگر فریب ادعاهای عوام‌فریبانه‌ی ناسیونالیستی طبقه حاکم بر ایران و یا “آزادی‌خواهانه” و “رهایی‌بخش” قدرت‌های امپریالیست را نخورند. توده‌های کارگر و زحمتکش مردم ایران باید خطر وقوع جنگ را جدی بگیرند و مانع از وقوع جنگی گردند که فجایع ناشی از آن اکنون می‌تواند فقط در ۸ روز به همان اندازه باشد که در گذشته ۸ سال با آن روبرو شدند. باید این حقیقت عمیقاً درک شود که جمهوری اسلامی اولا، بنا به ماهیت ارتجاعی سیاست‌های توسعه‌طلبانه پان اسلامیستی‌اش، در جهتی پیش می‌رود که سرانجام آن جنگ است. ثانیاً جمهوری اسلامی که قادر به حل بحران‌های داخلی و کنترل نارضایتی و مبارزات مردم زحمتکش و تحت ستم نیست، برای سرپوش گذاشتن بر این بحران‌های داخلی به ماجراجویی‌های خارجی نیاز دارد. این نیز خطر وقوع جنگ را افزایش می‌دهد.

مردم کارگر و زحمتکش ایران نباید اجازه دهند که مرتجعین، جنگی را به آن‌ها تحمیل کنند که جز بدبختی و فاجعه چیزی نصیب آن‌ها نخواهد کرد. پیش از آن که دیر شود، کارگران و زحمتکشان ایران باید به مقابله‌ای جدی با جنگ‌افروزان برخیزند. پیش شرط هر مقابله‌ای نیز جز این نخواهد بود که نخست تکلیف‌شان را با جمهوری اسلامی یکسره کنند و سرنوشت خود را در دست گیرند.

متن کامل در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.