غمگین‌تر از شب

دیشب زنی در آشپزخانه دستش را با کارد برید. زنی در قفس تنگ خانه، با چهره‌ای فروبرده در میان دست‌ها، احساس پوچی و ملال کرد. از فرط اندوه و تبعیض و نابرابری تمام روزهای زندگی‌اش را به آتش کشید. گونه‌های سرخش سیاه شد. شعله‌های سرکش آتش از خجالت آب شدند. زنی در پستوی قدیمی خانه با دست غفلت زده مردانه‌ای رگ‌های زندگی‌اش بریده‌بریده شد. در خون خود به خوابی عمیق رفت. گلدان شمعدانی گوشه ایوان دلش شکست. گل‌هایش را یک‌به‌یک به باد داد. سر خونین زن با گلدان شمعدانی درهم آمیخت. ترکیب زیبای گردن و گل. حلقه‌های گیسویش هنوز بوی عطر بهارنارنج می‌داد. تپش قلب جوانش در میان گلبرگ‌های سبز، نگاه شب‌تاب را خیره کرد. در چشمانش هنوز نبض زندگی زنده بود. قندیلی از خون داغ بر سر دیوار آویخته شد.

به‌راستی که می‌داند چه اتفاقی افتاده است؟ شاید هنوز داشت در آینه نگاه می‌کرد. شاید در پهنه خیال خود سفری به دهکده‌ای دور داشت. دهکده‌ای که خاکش داس را فقط برای کاشتن عشق می‌شناخت. یا در باورش هنوز زیر بوته‌ها عشقی نهفته داشت. زنی خسته از پیمودن قرن‌ها مسافت درگذر از سردابه‌های پوسیده تاریک جهل، تحت قوانین ممنوعه ارتجاع تکه‌تکه شد. شاید هنگام مرگ در بستری سپید داشت خوابی زیبا می‌دید. شاید خاطرات کهنه‌ای را به‌روزمی کرد. از شکاف دیوارهای خانه ضجه‌ای به بیرون درز نکرد. کسی ککش هم نگزید. تنها یک جفت قناری که جواز عاشقی نداشتند گریستند.

هرگاه دختران جوان خرامان، خرامان به‌سوی استقلال گامی برداشتند، مردان خانواده تاب تحمل این استقلال را نیاوردند. کاردهایشان را تیز کردند. آن‌هم برای عزیزانشان. مردانی که طبق آموزش‌های مذهبی ضد زن، ملعبه دست جنایت‌کاران شده‌اند. می‌خواهند زنان و دخترانشان مانند برکه‌ای متروک، هرچند پژمرده، هرچند مغموم در ظلمت نهان‌خانه بپوسند. حتی به قیمت کشتن دختران نازنینشان حاضر به پذیرش استقلال و رشد فکری آنان نیستند. این زن‌کشی از مکتب کدام خون‌خوار پلید آب‌خورده است؟ لفظ و لقب “جنس ضعیف” تنها می‌تواند تراوشات ذهن یک بیمار روانی خطرناک باشد. همان‌گونه که خطرات این تفکر زهرآلود را در جامعه شاهدیم. این بیماران روانی با استناد به اوراق کهنه و چرکین مذهبی قادرند چند نسل را به خاک و خون بکشانند. همان‌گونه که کشانده‌اند. زمانی که شریان حیات زن با اجازه مذهب ارتجاعی زیر پرچم سیاه غیرت قطع می‌شود، شرمگین این فاجعه، هذیان ذهن جنون‌آمیز دیوانه‌ای هزار و چهارصدساله است.

از لحظه شروع مادری تا واپسین دم حیات آن که وزنه سنگین‌تر کوله‌بار اندوه فرزندانش را حمل می‌کند، زن است. سرگردان و حیران از نابرابری اما پرقدرت و محکم چهارنعل برای خانواده‌اش اسب را می‌تازد. درشیب‌های تند زندگی آن که راه را کج نمی‌کند زن است. سواری که بازنده نیست زن است. آنان برای حفاظت از زندگی فرزندانشان تا دهان شیر می‌روند. زنان برندگان دوِ استقامت‌اند. اما مانند اسب خسته‌ای که مدالش به سوارمی رسد، مدال به گردن مرد نگون‌بختی که میراث‌دار واژه نامفهوم غیرت است، آویخته می‌شود.

من در کنار شب نشستم. شب در انتظار سپیده‌دم چرت می‌زند. شب سنگین، وهم‌آلود است. خواب‌های رازآلودی می‌بیند. شب ساکت نیست. پرحادثه اما رازپوش است. مانند هاله‌ای از تیرگی که درونش پر از نقش‌ونگار است. شب‌ها زنان دانه‌های اشک را به‌جای دانه‌های انار در کاسه می‌ریزند. در شب، دست‌زنان زیر سر کودکانشان خواب می‌رود. زنی در قصه‌هایش با بال خیال خود پروازمی کند. در هوا عطر می‌پراکند. با صوت حزن‌انگیزی تکرار می‌کند، کوچه آرزوهایم خالی از سرو و صنوبر است. شاید در دلش تکه‌هایی از عشق جامانده است. شاید دلش برای گفتن این جمله که دلم برایت تنگ شده است، تنگ شده است. با دیدن دست‌وپای بسته زنان، سرنوشت غم‌انگیز و تاریک آنان، شب بغض می‌کند. غمگین تراز شب زنی است که همیشه قصه را کش می‌دهد تا وقت بخرد و مرد گریزپای قصه از راه برسد.

 

نابود باد رژیم ضد زن جمهوری اسلامی

کار نان آزادی حکومت شورایی

هشتم دی‌ماه ۱۴۰۲

کنش‌یار

POST A COMMENT.