ادبیات

اندوه مادران دادخواه

چه روزگار عجیبی است سرو جوان بر سینه دیوار قد می‌کشد و نگاه غنچه‌ها از پشت دیوارهای سیمانی و آنگاه اندوه مادران را با نی‌لبک چوپان اندازه می‌گیرند این شکم‌های فربه آوای نی و اندوه را نمی‌بینند

دیگر ترانه زیتون نخواهم سرود

هنوز سینه‌ها داغدار است بر فراز زیتون زارها مادران با سمفونی مرگ به خواب می‌روند ومن با علف‌های هرز پیمان می‌بندم چه باک از زمستانی دیگر وقتی خون از درخت زیتون بیرون می‌زند جنازه مرا میان دو مرز

زندان

در یک زندان تاریک حبس  شده‌ام که دیوارهایش  در حسرت نور خورشید  به سر می‌برد دیشب  را به یاد می ارم همانند برگ بر خود می لرزم فکرم  پرواز میکند  به آن  دور دورها مادر چشم آبی خود را می بینم که می

تابستان خوف انگیز

با شمایم ای منادیان دروغین صلح و آزادی طناب گردانانه  تابستان ۶۷ شهر به شهر لکه خال  سرخی در هر بندی در هر زندان در طلوع هر پگاه اینان  غرق  خونان  تابستان شصت  هفتند در این دیار  خوف انگیز طعم 

خون خواهی آبان

فردا  تیشرت سیاسی خود را می پوشم با فرو افتادگان فردا اول آبان باید برپا  کنیم جهان بهتر گذشته ام  را به چالش خواهم کشید بی اعتنا از حصار ترس خواهم گذشت برای  فاتحان  فردا شعرهایم را  با خون سرخ

دختر شورشی

آهای  ایلین دختر بابونه کوهستان شعر سوخته در جنبش زن زندگی ازادی تو از تونل‌های وحشت زمان گذشتی ای نجابت آذربایجان عقربه‌های  زمان در دست توست مسیر درناهای سرخ را نشان ده زبان سرخ اعتصاب را چکاچک

به میدان آمده‌ام

به میدان آمده‌ام نه بی‌نام نه بی‌نشان پرچمی به دستم دنیایی مقابلم از شهر سوخته از زاهدان آمده‌ام رقص خدا نور را رقصیدم از خون مهسا و نیکا و دنیا آتشی به پا کرده‌ام سوزان کینه در کینه خشم درخشم

طنین خاک

از: زهره مهرجو برای آرام ز. و شعرهای ناتمام دیگر     آسمان ابریست… و از چشم حزین پنجره ها دیریست که اشکی فرو نمی غلتد.   بر دیوارهای کهنه و غبارآلود این دیار  پیچک مرگ تنیده… و چنگال

نجوای انقلاب

بیا رفیق باز تیرک‌های دار به پا می‌شود برای نبرد زحمتکشان برای مردان خسته از رنج کار برای نجوای زمزمه‌های انقلاب این است سهم نیم قرن زیستن با درد در فردای خونین بارانی تنها نام توست در کوچه‌های