ادبیات

ما کارگریم

ما کارگرانیم تحریم شدگان کار نان آزادی بترس از ما ما بسیاریم در نبرد طبقاتی خویش دنیایی با ماست دنیائی از کارگران استثمار شدگان اما آگاهان و بی گمان فاتحان فرداییم شعله‌های سوزانیم بگذارید خشم

شعله‌های اوین

تو باز مانده کدامین جنگل سرخی؟ کدامین  زخم  کهنه چنان  فریاد  بر آوردی زن خروش ازادی است زن  زندگی  آزادی پنج قاره  با نامت آبیاری شد تو باز مانده کدامین حماسه غرور انگیزی؟ که با دست‌های گره

گفتگو در میانه ی روَیا

حسن حسام ـ نیکا نیکا ! مهسای ما را ندیدی ؟ ـ نه! من چهره ام له شده چشمم جایی را نمی بیند اما می دانم این جاست همین دور وُ برها ـ تو چطور مهساجان ! نیکا ی ما را دیده ای؟ او پنج بهار از تو جوانتر

می بینم

سنگ فرشهای خونین  خیابان را نماد زخم های  آزادی  را نخ نما ترین  حکومت  را بلوغ  پی در پی  گرسنگان  را مهسا های  حجاب سوزان را پرچم  سرخ  رهائی  را زنگ بزرگ  آزادی را می بینم  می بینم  

اعدام شایسته اوست

مرتجعی فریاد می زند نگذارید دلش را به زنی دهد سینه‌اش را به گلوله ببندید او آزادی زنگ خورده را کوک می‌کند روشنائی روز را در دامن یاسمن‌ها به دوش می‌کشد مشعلی در دست گامی در راه امیدی بر لب خرافات

آزادی

می‌شنوید؟ همه آمده‌اند با سر نیزه‌هایشان زیر پلک ها را جستجو می‌کنند شبانه در کوچه‌های تاریک شعرها را تفتیش می‌کنند شعرهای متعفن را نه شعرهای معطر را زمانی که زبان از لب هراس داشت مبادا آزادی را

برگرده ام

داغ هزاران شلاق بردست هایم رنج هزاران سال – کار بردیدگانم خواب هزاران قرن برپاهایم نقش هزاران زنجیر بردست هایم بسیاری دستبند برچشم هایم دنیایی از چشم بند اما! درسینه ام تنها یک قلب می تپد قلب

برای کارگرانی که استثمار می‌شوند

سگ‌هایتان را بیاورید اینجا میان آجر و آهن ناله یک کارگر می‌آید استخوان‌های خرد شده ضایعات انسانی چهر ه ای از خاک و خون در خرابه‌های متروپل با گلوی گرسنه افتاده از دار بست کارگری بی مواجب مشتی